مصباح الهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31





center>من کالای ایرانی میخرم



حرف دل

" هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."





کاربران آنلاین

  • پارلا
  • نویسنده محمدی


  • Online User




    موتور جستجوی امین





    مطالب پر بیننده وبلاگ

  • دانلود کتاب شرح اسم( زندگینامه مقام معظم رهبری)
  • دعای تحویل سال نو( عربی، ترجمه فارسی ، سند ، صوت، اعمال، نظر مراجع)
  • دل نوشته ای برای مسافران جا مانده از اربعین
  • سه وظیفه اصلی طلاب از نگاه مقام معظم رهبری
  • کتاب خاطرات سفیر(توصیه شده به دختران جوان از طرف مقام معظم رهبری)
  • تصاویر شاد، زیبا و متحرک ویژه میلاد حضرت فاطمه معصومه(ع)
  • ناگهان بانگی برآمد ...خواجه مرد.!!!
  • به هرکه دل بستم تو شکستی....
  • دلتنگ روزهای خوب صبوری
  • حکایت عجیب و تکراری ته تغاری بودن
  • دریا به رود خانه رو نزند....
  • دخترانگی کن...(نامه ای به دخترم)
  • شهیده باختر بیگلری ،اولین شهید زن انقلاب،دلاوری از عشایرفارس
  • بزرگداشت شيخ اجل سعدي شيرازي و هفته شيراز
  • اعمال ماه مبارک رجب(روز اول و نیمه رجب و آخر ماه رجب)
  • می تراود مهتاب..
  • شهید حسین خرازی، شهیدی از دیار غیرت
  • دلنوشته ی بارانی
  • هرگز مرا نشناختی...
  • غدیر در کلام فواطم(علیهما السلام)
  • شعری زیبا در مورد مادر
  • نبض ازدواج را بگیرید...!!!
  • از طرف شاهچراغ آمده ام...
  • طرح مساله غدیر و وحدت شیعه و سنی
  • با ساعت دلم ....
  • حواست به شریک زندگیت باشه!
  • زنان چهره شهر را تغییر می دهند!!
  • صفر به خیر نگذشت
  • شرمنده ی نگاه تشنه
  • ارتباط و وابستگی روز بعثت و عید غدیر
  • سوم خرداد سالروز آزادی خرمشهر ایران
  • شب شهادت امام رضا (علیه السلام)
  • وزیر یا قاتل ؟ عزتمند یا ذلیل؟؟
  • استقبال عرب زبانان از کتاب " خاطرات سردار قاسم سلیمانی"
  • روزگار عجیبی است ...
  • غدير در آيات قرآنى
  • بوی بهار و بوی مرگ
  • 7 تیر یا هفت تیر؟!
  • زنگ خطر... آخوند باید ساده زندگی کند!!!
  • وقایع روز 19 بهمن سال 1357 و روز نیروی هوایی
  • ال جی، سامسونگ و دیگران
  • مناجات با خدای بخشنده بخشایشگر
  • دیوار نژاد پرستی اسرائیل
  • شب اول محرم
  • جون بن حوی غلام شهید امام حسین(علیه السلام)




  • کپی آزاده به شرط ذکر منبع :))



      دلنوشته ی برای شب عاشورا   ...

    می ترسم از طلوع خورشیدی که فردا 

    بی حسین، درخشیدن گیرد.

    می ترسم از آبی که خود را از کام فرزندان حسین،

    دریغ کرد.

    می ترسم از زمینی که بهترین خلق خدا را در خود،

    فرو برد.

    زین پس از زمین و زمانی که بی حسین گردش کند،

    خواهم ترسید.

    زمین بی حسین، زمین بی ولایت

    زمین بی انسانیت است.

    زمین بی حسین جایی برای زندگی نیست.

    بعد از تو حسین خاک بر سر دنیا و زندگانی دنیا…

    موضوعات: مناسبت ها, دست نوشته های خودم  لینک ثابت



    [شنبه 1396-07-08] [ 05:54:00 ب.ظ ]





      شرمنده ی نگاه تشنه   ...

    بر یکی از ستون های تکیه ایی که اهل محله برای عزای امام حسین درست کرده بودند، تکیه کرده بود. نم اشکی در چشمانش برق می زد. چفیه ای برگردن و لباس های مشکی.

    چهره، محاسن و حتی نوع لباس پوشیدنش با دیگر آدم های تکیه تفاوتی نداشت. وقتی همه لباس عزای امام حسین را بر تن دارند در میان آن هجمه ی رنگ های سیاه و ماتم، انگار همه عین هم می شوند.بیست و چند ساله به نظر می رسید. میانه اندام با موهای لخت مشکی.

    با یک دست برسینه می زد و هم نوا با مداح و دیگر سینه زنان، مصیبت امام حسین را زمزمه می کرد.

    عطشان حسینم

    غریب حسینم

    نگاهش را به زمین دوخته بود و در حال و هوای خودش بود. یک لحظه سرش را که بالا آورد دختر بچه ایی را دید که کنار آبسرد کن، ایستاده و سعی میکند دستش را به شیر آب برساند ولی قد کوچکش، مانع رسیدن دستانش به شیر آب می شد.

    تلاش های بی ثمر دختر بچه برای رسیدن به آب او را به خود آورد. آرام خود را از میان صف سینه زنان و جمعیت اطراف، رها کرد و خودش را به دختر بچه رساند. خم شد و با مهربانی لیوان دخترک را از دستش گرفت و آن را پر از آب کرد و به سویش دراز کرد.

    دخترک لبخند نمکینی بر لب آورد و آب را گرفت و گفت

    مرسی عمو

    شنیدن کلمه عمو از زبان دخترک، جوان را در فکر فرو برد، چه عموهایی که شرمنده تشنگی برادر زادگان خود شدند. حالش دگرگون شد.

    پارچ آب را برداشت و پر آب کرد و کنار آبسرد کن ایستاد نگاهش را به آسمان دوخت و با خودش گفت

    خدایا  عزاداری و روضه ی امشب من، سیراب کردن بچه های کوچک شیعه است. خودت قبول کن که در مرام پیغمبر و اهل بیتش محبت به کودکان از مهم ترین اخلاقیات است.

     

     

    موضوعات: مناسبت ها, شعر و دست نوشته, دست نوشته های خودم  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1396-07-06] [ 07:46:00 ب.ظ ]





      دلتنگ یک بابا شنیدن   ...

    روی نیمکت ِچوبی پارک نشسته بود. چانه اش را روی عصای دستیش تکیه داده بود و با حسرت عجیبی بازی کودکان را نگاه می کرد. دستان بزرگ و  انگشتان پهن واستخوانیش نشان می داد که در جوانی حتما کار و شغل سختی داشته است. کسی چه می داند شاید کارگر ساختمانی یا بنا یا …

    موهای سفید تراشیده شده اش زیر نور خورشید برق می زد، چین و چروک های صورتش مثل لحاف سفیدی که روی هم افتاده باشد چهره اش را دلنشین تر کرده بود. در افکارش غوطه ور بود که توپ فوتبال بچه ها به سمتش غلط زنان نزدیک شد.

    دستش را جلو برد و توپ را از زمین به سختی بلند کرد. پسر بچه ای نفس نفس زنان خودش را به او رساند و گفت:

    باباجون… میشه توپ ما رو بدید

    پیر مرد لبخند نمکینی بر لب آورد و توپ را به کودک داد.

    باز در افکارش غرق شد. چند وقت است که نوه اش را ندیده و چقدر دلش برای بچه ها و نوه هایش و شنیدن کلمه” بابا” تنگ بود.

     

     

    بابا

    موضوعات: دست نوشته های خودم  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1396-07-05] [ 10:23:00 ق.ظ ]





      مهم ترین دلایل همراه شدن اهل بیتِ امام حسین با ایشان در واقعه کربلا   ...

    یکی از سؤالات درباره نهضت حسینی این است که چرا امام حسین(ع) خانواده‌اش را به همراه خود به کربلا برد؟

    یكي از مسائلي كه هم تاريخ در باره آن صحبت كرده و هم اخبار و روايات از آن سخن گفته اند اينست كه چرا ابا عبدالله در اين سفر پر خطر اهل بيت ش را به همراه خود برد ؟

    خطر اين سفر را همه پيش بيني مي كردند. يعني: حتي براي افراد عادي نبود لهذا قبل از آنكه ايشان حركت كنند تقريبا مي شود گفت تمام كساني كه آمدند و مصلحت انديشي كردند حركت دادن اهل بيت به همراه ايشان را كاري بر خلاف مصلحت تشخيص مي دادند. يعني آنها با حساب منطقي خودشان كه در سطح عادي بود و به مقياس و معيار حفظ جان ابا عبدالله خاندانش تقربيا به اتفاق آراء مي گفتند :

    رفتن خودتان خطرناك است و مصلحت نيست يعني جانتان در خطر است چه رسد كه بخواهيد اهل بيتتان را هم با خودتان ببريد ابا عبد الله جواب دادند من بايد آنها را ببرم .

    به آنها جوابي مي دادند كه ديگر نتوانند در اين زمينه حرف بزنند به اين ترتيب كه جنبه معنوي مطلب را بيان مي كرد كه مكرر شنيده ايد كه ايشان استناد كردند و به رويايي كه البته براي امام در حكم يك وحي قاطع است فرمود: در عالم رويا جد م را ديدم كه به من فرمود :{ ان الله شاء الله يراك قتيلا} (1 ) گفتند پس اگر اينطور است چرا اهل بيت را به همراهتان مي بريد ؟ پاسخ دادند اين را هم جدم فرمود : { ان الله شاء الله يراهن سبايا } ( 2) البته منظور از( انشاء) اراده تشريعي است. مثلا اينكه ظاهرا در باره زكات مي فرمايد.{ يريد ليطهر كم} ( 3) مقصور اينست كه خدا كه چنين دستوري داده است اينطور مي خواهد.

    يعني: اگر اينكار را كرديد رضاي حق درآن است . در مقابل اين سخن ديگر كسي چيزي نگفت يعني: نمي توانست حرفي بزند پس اگر چنين است كه جد شما در عالم معنا به شما تفهيم كرده اند كه مصلحت شما را در اينست كه كشته بشويد ما ديگر در مقابل ايشان حرفي نداريم همه كساني هم كه از ابا عبدالله اين جمله ها را مي شنيد ند اينجور نمي شنيدند كه آقا اين مقدر است و من نميتوانم سر پيچي كنم اينطور نبودكه وقتي از ايشان مي پرسيدند كه چرا زنها را مي بريد بفرمايد اصلا من در اين قضيه بي اختيار م و عجيب هم بي اختيارم بلكه به اين صورت مي شنيد ند كه با الهامي كه از عالم معنا به من شده است چنين تشخيص داده ام كه مصلحت در اينست و اين كاري است كه من از روي اختيار انجام ميدهم ولي بر اساس آن چيزي كه مصلحت تشخيص مي دهم معلوم است كه كار ابا عبدالله يك كار حساب شده است يك رسالت و يك ماموريت است اباعبدالله زن و بچه هاش را بردند به اين اعتبار كه خودم مي روم پس زن و بچه ام را هم مي برم بلكه آنها را به اين جهت بود كه رسالتي در اين سفر انجام دهند

    امام حسین علیه‌‌السّلام با تدبیر و حسابگری دقیق زنان و فرزندان را همراه خود به کربلا برد تا راوی رنج‌‌ها و گزارشگر صحنه‌‌های عاشورا و پیام رسان خون شهیدان باشند و سلطه یزیدی نتواند بر آن جنایت عظیم پرده بکشد یا قضایا را به گونه‌‌ای دیگر وانمود کند.

    از این رو وقتی ابن عباس به حضرت گفت: چرا زنان و کودکان را به عراق می‌‌بری پاسخ داد: «انّ الله قد شاءِ اَنْ یراهُنَّ سبایا…» خدا خواسته که آنان را اسیر ببیند، این اشاره به همان برنامه حساب ‌شده دارد.

    به گفته مرحوم کاشف الغطاء اگر حسین علیه‌‌السّلام و فرزندان او کشته می‌‌شدند ولی آن سخنرانی‌ها و افشاگری‌‌های اهل ‌بیت در آن موقعیت‌‌های حساس نبود آن آثار و اهدافی که امام حسین علیه‌السلام در واژگون ساختن حکومت یزیدی داشت محقق نمی‌‌شد.

    اسارت اهل ‌بیت با آن وضع رقت ‌بار عواطف مردم را به نفع جبهه حق و به زیان حکومت یزید برانگیخت و سخنان حضرت زینب و امام سجاد علیه‌‌السّلام در طول اسارت لذت پیروزی را در ذائقه یزید و ابن‌ زیاد چون زهر، تلخ ساخت و جلوی تحریف تاریخ را گرفت.

    حضرت می‌‌دانست که اصحابش توسط سپاه یزید به شهادت می‌‌رسند و هیچ ‌کس از افراد بشر به این فاجعه و هدف آن آگاه نمی‌‌شوند. پس احتیاج به مروجینی دارد که ندای حق و حقیقت را به گوش انسان‌‌های عاقل برسانند و آن مروجین اهل ‌بیت و زن‌‌ها و بچه‌‌های او بودند که مکمل قیام خونین کربلا بودند.

    یکی از هدف‌های تبلیغاتی حضرت این بود که اهل ‌بیت و کودکان خود را همراه خود ببرد و به این وسیله در واقع دشمن را ناآگاهانه استخدام کرد که حامل یک عده مبلغ برای امام حسین علیه‌‌السّلام و برای اسلام حسینی علیه یزید باشد و این یکی از مهم‌‌ترین عناصر تبلیغی امام حسین علیه‌‌السّلام بود. (1)

    هدف امام حسین این نبود که خود و یاران و فرزندان خویش را به کشتن دهد بلکه نظر وی قیام برای توجّه دادن مردم به فساد بنی‌‌امیه بود، و این‌‌که حکومت آنها حکومت اسلامی نیست و آنها در صدد محو و نابودی اسلام به خصوص اسم پیامبر هستند.

    بنابراین ایشان کاملا عالمانه اقدام به این کار نمود و به مردم دنیا ثابت کرد که اینها حاضر نیستند احدی از بنی‌‌‌هاشم زنده بماند حتی طفل شیرخوار را هم هدف تیر خواهند کرد، و با اهل ‌بیت پیغمبر نوعی رفتار می‌‌کنند که با امرای مشرکین هم آن‌ طور سخت رفتار نکرده‌‌اند، و نظرشان جز نابودی اسلام و آثار نبوت و ریاست و حکومت چیزی دیگری نیست. (2)

    پس با توجه به مطالب فوق این‌‌طور نتیجه می‌‌گیریم که فلسفه همراه بردن اهل بیت را باید در عوامل مختلف جستجو کرد:

    1. پیام‌رسانی:

    قیام مقدس امام حسین(ع) دو چهره دارد که بر اساس آن، کارها تقسیم شد: یکى جانبازى ،فداکارى و «شهادت»، دیگرى « پیام رسانی». نقش اساسى زنان در وظیفه دوم، تبلور یافت. البته زنان در تربیت رزمندگان و تشویق آنان نیز نقش ایفا کردند؛ اما وظیفه اساسى آنان، «پیام رسانى» بود.
    در حقیقت امام(ع) با این کار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حکومت دشمن فرستاد و پیام خود را به گوش همگان رساند.
    در حادثه کربلا ، مردان و زنان هر دو مسئولیت و نقش دارند؛ ولى هر یک در مدار خود و بدون خارج شدن از حریم خویش.
    نقش مردان در حادثه عاشورا جانبازی و شهادت است و نقش و مسئولیت زنان و کودکان و باقی مانده های قافله کربلا پیام رسانی است. پیام رسانی و حراست به خصوص با حضرت زینب(س) بود که از عصر عاشورا به بعد تجلّى پیدا مى کند و تمام کارها از این پس به او واگذار مى شود. او در مقابل پیکر مطهر امام، کارى مى کند که دوست و دشمن به گریه در مى آیند و در واقع اولین مجلس عزادارى امام حسین(ع) را برپا مى کند. از امام سجاد(ع) و دیگر زنان و کودکان، پرستارى مى کند و در مقابل دروازه کوفه با سخنرانی خود، شجاعت على(ع) و حیاى فاطمه(س) را در هم مى آمیزد و خطابه هاى عالى علوى را به یاد مردم مى آورد و مردم کوفه را نسبت به کارى که انجام داده بودند، هشدار می‌دهد. این است زنى که اسلام مى خواهد. شخصیت رشد یافته اجتماعى در عین حیا و عفت و رعایت حریم. (مرتضی مطهری ،مجموعه آثار، ج 17، ص 395-409)
    انقلاب امام حسین(ع) تا عصر عاشورا مظهر خون و شهادت بود و رهبرى و پرچم دارى بر عهده ایشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچم دارى امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) آغاز گردید. آنان با سخنان آتشین خود، پیام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سیدالشهدا و یارانش را به آگاهى افکار عمومى رسانیدند و طبل رسوایى حکومت پلید اموى را به صدا درآوردند.
    با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه دارى که حکومت اموى از زمان معاویه، علیه اهل بیت(ع) - به ویژه در منطقه شام به راه انداخته بود - بى شک اگر بازماندگان امام حسین(ع) به افشاگرى و بیدارسازى نمى پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت هاى وقت، نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ، کم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى دادند.
    اما تبلیغات گستردهه و افشاگری‌‌های زنان و دختران کاروان کربلا چه در سفر اسارت و چه پس از بازگشت به مدینه پاسداری از خون شهدا بود سخنان بانوان هم به صورت خطبه و هم گفتگوهای پراکنده به تناسب زمان و و مکان جلوه گر شد.

     

    2. نمایان شدن نقش زنان و مادران:

    در بسیاری از جنگ‌‌ها حضور تشویق‌‌آمیز زنان در جبهه به رزمندگان روحیه می‌‌بخشد در کربلا نیز مادران و همسران بعضی از شهدا این نقش را داشتند. و به تمام مادران تاریخ این درس را داده‌اند که درهنگام خطر برای دین چگونه می‌توان از آن دفاع کرد.

    3. پرستاری:

    رسیدگی به بیماران و مداوای مجروحان از اهداف دیگر بود مانند نقش حضرت زینب در پرستاری از امام سجاد علیه‌‌السّلام که در آن زمان حساس حمایت او از امام سجاد(ع) استمرار سلسله امامت را در پی داشت.

    4. عمق بخشیدن به بعد عاطفی:

    گریه‌‌ها و شیون‌‌ها، عزاداری بر شهداء تحریک عواطف مردم نسبت به ماجرای کربلا را عمق بخشیده و بر احساسات نیز تأثیر گذاشت و از این رهگذر ماندگارتر شد.

    5. ماموریت ویژه اهل بیت:

    از همه مهمتر ماموریت ویژه اهل بیت امام و مادران در این نهضت که امام از این ماموریت آگاه بود و به همین روی آنان را به همراه برد. (3)

     

    6- بی اثر سازی تبلیغات دشمن

    شام در زمان خلافت عمر فتح شد. اول كسى كه امارت و حكومت شام را در اسلام به او دادند، یزید بن ابوسفیان بود. یزید دو سال حكومت كرد و مرد. بعد از او حكومت این استان پرنعمت به برادر یزید، معاویة ابن ابوسفیان واگذار شد. معاویه بیست سال تمام در آنجا با كمال نفوذ و اقتدار حكومت كرد، حتى در زمان عمر كه زود به زود حكام عزل و نصب مى شدند و به كسى اجازه داده نمى شد كه چند سال حكومت یك نقطه را در دست داشته باشد و جاى خود را گرم كند، معاویه در مقر حكومت خویش ثابت ماند و كسى مزاحمش نشد. به قدرى جاى خود را محكم كرد كه بعدها به خیال خلافت افتاد. پس از بیست سال حكومت بعد از صحنه هاى خونینى كه به وجود آورد به آرزوى خود رسید و بیست سال دیگر به عنوان خلیفه مسلمین بر شام و سایر قسمتهاى قلمرو كشور وسیع اسلامى آن روز حكومت كرد.
    به این جهات، مردم شام از اولین روزى كه چشم به جهان اسلامى گشودند، در زیر دست امویان بزرگ شدند. و همچنانكه مى دانیم امویها از قدیم با هاشمیان خصومت داشتند. در دوران اسلام و با ظهور اسلام ، خصومت امویان با هاشمیان شدیدتر و قویتر شد و در آل على تمركز پیدا كرد بنابراین، مردم شام از اول كه نام اسلام را شنیدند و به دل سپردند، دشمنى آل على را نیز به دل سپردند. و روى تبلیغات سوء امویها دشمنى آل على را از اركان دین مى شمردند. این بود كه این خلق و خوى از آنها معروف بود. (داستان راستان جلد اول، نفثة المصدور، محدث قمى ، ص 4)

    معاویه در طى این مدت، نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد که از نظر فکرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را کور و کر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى کند، بى هیچ اعتراضى بپذیرند. او مردم شام را به گونه اى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى چون و چرا تسلیم شوند. (محمد ابراهیم آیتى، بررسى تاریخ عاشورا، ص 47) اینها یک گروه بودند که نسبت به آل علی بغض داشتند.
    در ضمن به خاطر تبلیغات گمراه کننده بنی امیه، گروهی دیگر از مردم، گمان می کردند که سپاه امویان برای مقابله با عده ای خارجی عازم کربلا شده است، غافل از اینکه که در پس این دورغ بزرگ، چه جنایتی است و نمی دانستند که سپاهشان برای قتل فرزندان رسول خدا (ص) می روند. جریان صحبت پیرمردی از اهل شام با امام سجاد (ع) در هنگام عبور کاروان اسرا از شام، این موضوع را تأیید می کند.

    قضیه از این قرار بود که هنگام ورود خاندان نبوّت به شام، پیرمردى از مردم شام، به آنها نزدیك شد و گفت: «سپاس خدا را كه شما را كشت و نابود ساخت، و شهرها را از مردان شما آسوده كرد، و امیر مؤمنان یزید را بر شما مسلّط نمود.» امام سجّاد علیه السّلام فرمود: اى پیرمرد! آیا قرآن خوانده‏اى؟ پیرمرد گفت: آرى.

    امام سجّاد علیه السّلام فرمود: آیا معنى این آیه را فهمیده‏اى كه خداوند مى‏فرماید: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى‏» ، «بگو اى پیامبر، من براى رسالت مزدى جز دوستى با خویشانم را از شما نمى‏خواهم.» (شورى/ 23) پیرمرد گفت: آرى خوانده‏ام.

    امام سجّاد علیه السّلام فرمود: «منظور از خویشان پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم در این آیه ما هستیم.» اى پیرمرد! آیا این آیه را خوانده‏اى؟ «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ، حقّ خویشان را ادا كن.» (اسراء/ 26) پیرمرد گفت: آرى خوانده‏ام.

    امام سجّاد علیه السّلام فرمود: «خویشان در این آیه ما هستیم.» اى پیرمرد آیا این آیه را خوانده‏اى؟ «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏»، «بدانید از هر آنچه سود بردید یك پنجم آن مخصوص خدا و رسول و خویشان است.» (انفال/ 41). پیرمرد گفت: آرى خوانده‏ام.

    امام سجّاد علیه السّلام فرمود: «اى پیرمرد! خویشان در این آیه ما هستیم.» اى پیرمرد آیا این آیه را خوانده‏اى؟ «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً» ، «همانا خداوند خواسته است كه ناپاكى را از شما خاندان بر دارد و شما را پاك و پاكیزه گرداند.» (احزاب/ 33) پیرمرد گفت: آرى خوانده‏ام.

    امام سجّاد علیه السّلام فرمود: این آیه در شأن ما نازل شده است.

    در این هنگام پیرمرد در سكوت فرو رفت و از گفتار جسورانه خود پشیمان شد و گفت: «تو را به خدا شما همانید كه گفتید؟» (پیرمرد شامی گمان می کردند این اسرا خارجی هستند و اصلاً نمی دانست که سپاه بنی امیه فرزندان پیامبر خدا (ص) را کشته اند و با نهایت تعجب و حیرت می پرسد که تو را به خدا آیا واقعاً شما اهل بیت پیامبر خدا (ص) هستنسد؟) امام سجّاد علیه السّلام فرمود: آرى سوگند به خدا بدون تردید ما همان خاندانیم، به حقّ پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم ما همان خویشاوندان او هستیم.

    پیرمرد پس از شناخت آنها، گریه كرد و از شدّت ناراحتى، عمامه خود را از سر گرفت و بر زمین زد و دستهایش را به سوى آسمان بلند نموده و گفت: «خدایا! ما از دشمنان جنّى و انسى آل محمّد صلى اللَّه علیه و آله و سلم بیزاریم.» سپس به امام سجّاد علیه السّلام عرض كرد: «آیا توبه‏ام پذیرفته است؟» امام سجّاد علیه السّلام: آرى اگر توبه كنى، خداوند توبه‏ات را مى‏پذیرد و با ما خواهى بود.

    پیرمرد: «من توبه كردم.» این خبر به یزید رسید، یزید فرمان داد آن پیر را بكشید، جلّادان یزید او را به شهادت رساندند. (غم نامه كربلا، ص 194)

     

    در مجلس یزید نیز بعد از افشا گری های زینب کبری (س) مردى از شامیان به فاطمه دخت حسین علیه السّلام نظرى افكند و گفت: این، دخترك كیست؟ یزید علیه اللعنه گفت: این فاطمه دختر حسین، و آن هم زینب دختر على است.

    شامى گفت: حسین فرزند فاطمه و علىّ بن ابى طالب؟؟!! یزید گفت: آرى.

    شامى گفت: خدا لعنتت كند اى یزید، عترت پیامبر را مى‏كشى و ذرّیه‏اش را به اسارت مى‏گیرى؟ به خدا كه جز این گمانم نبود كه اینان از اسیران روم‏اند.

    یزید گفت: به خدا تو را به آنان ملحق مى‏كنم و فرمان داد تا گردنش زده شد.  (لهوف، ترجمه میر ابو طالبى، ص 189)

     

    در کوفه نیز همین مطلب مشهود است. امام زین العابدین علیه السّلام خطاب به مردم کوفه فرمود:

    «مردم! كسی كه مرا شناخته که شناخت، و آن كس كه مرا نشناخت خود را معرّفى مى‏كنم، من علىّ بن الحسین بن علىّ بن ابى طالبم، من فرزند مذبوح در كرانه شط فراتم بدون آن كه خونى یا ارثى از وى طلبكار باشند. من فرزند آنم كه هتك حریم حرمت وى شده، مال و نعمت وى به یغما رفته، عیالش به اسارت گرفته شده، من فرزند كسى هستم كه او را بگرفته كشتند و همین افتخار مرا بس.

    ملاحظه می شود که امام سجاد (ع) به معرفی خود پرداخته و برای مردم حقیقت خیانت و جنایت یزید را روشن می دارد.

    راوى گوید: (وقتی مردم فهمیدند که این اسرا، اهل بیت پیامبر خدا (ص) هستند،) از هر سو صداها بلند شد، در حالى كه به یك دیگر مى‏گفتند: هلاك شدید و نمى‏دانید؟ (لهوف، ترجمه میر ابو طالبى، ص 176)

     

    زینب كبرى سلام الله علیها نیز در خطبه ای که برای مردم كوفه ایراد کرد، در واقع به مردم فهماند که ما اهل بیت پیامبر خدا (ص) هستیم و شما کمر به قتل فرزندان رسول خدا (ص) بستید. فرمود: ‏

    «چگونه مى‏توانید خون‏زاده خاتم نبوّت و معدن رسالت و سیّد جوانان بهشت، و پناه نیكان، و فریادرس محرومان، و منار حجت بر شما و جریان بخش سنّت خود را بشویید …… واى بر شما اى كوفیان، آیا مى‏دانید كه چه جگرى از رسول اللَّه را پاره پاره كردید؟ و چه زنان گرامى از پیامبر را از پرده بیرون كشیدید، و چه خونى از پیامبر را ریخته، و چه حرمت او را دریدید؟! حقّا كه چه بلاها و سختى سیاه و ناگوارى را دامن زدید!»

    راوى گوید: به خدا سوگند، مردم را مى‏دیدم كه چون سرگشتگان مى‏گریستند و دستها را بر دهانهایشان نهاده بودند. پیر مردى را دیدم كه در كنارم ایستاده مى‏گریست و ریش وى از اشكش خیس شده بود و مى‏گفت: پدر و مادرم فدایتان، پیران شما بهترین پیران، جوانانتان بهترین جوانان و زنانتان بهترین زنان، و نسل شما بهترین نسلهایند، و هرگز خوار نگردیده كسى را توان برابرى با شما نیست. این دقیقاً بی اطلاعی مردم از جنایت بزرگ یزید را می رساند که آنها اصلاً اطلاع نداشتند که فرزندان پیامبر (ص) کشته شده اند و باورشان نمی شد که اینها اهل بیت رسول خدا (ص) هستند. (لهوف، ترجمه میر ابو طالبى، ص 170)

     بنابراین با حرکت منزل به منزل خاندان امام و خطبه ها و روشنگرى هاى امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س)، تحریفات چندین دهه بنى امیه (حتى در «شام» به عنوان مرکز خلافت دشمنان) بی اثر شد.

     7.افشاى ماهیت ستمگران حاکم

     برخی درباره شهادت حضرت علی اصغر (ع) شبهه افکنی می کنند که چرا امام حسین (ع) او را جلو برد که در نتیجه او را شهید کردند؟ این افراد باید توجه داشته باشند که بُعد دیگر علت حضور خاندان امام، نشان دادن چهره سفّاک، بى رحم و غیرانسانى یزید و حکومت وى بود. زیرا وقتی امام حسین (ع) درباره بی دینی و شرابخواری و ستم یزید سخن می گفت، مردم قبول نمی کردند. یکى از عوامل مؤثر در پذیرش پیام از سوى مردم و رساتر بودن تبلیغات از سوى پیام آوران، عنصر مظلومیت است. از این رو برخى از جناح ها، گروه ها و احزاب سیاسى هنگام تبلیغات براى نفوذ بیشتر در اذهان مردم و افکار عمومى، مظلوم نمایى مى کنند؛ چون انسان، فطرتاً از ظلم و ظالم بیزار و متنفر است، همچنان که مظلوم، محبوب و حداقل مورد توجه عواطف و احساسات مثبت مردم است.
    در حادثه کربلا، نه مظلوم نمایى؛ بلکه حقیقت مظلومیت با فداکارى اهل بیت آمیخته شد و آنان پیام سالار شهیدان و اصحاب را با عالى ترین صورت به همه مردم ابلاغ کردند؛ به گونه اى که امروز نیز صداى آنان، در وجدان بشریت به گوش مى رسد.
    خردسالان و زنان، که نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم؛ ولى با قساوت بارترین شکل ممکن مورد ضرب و شتم و هتک حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب هاى تشنه در کنار شط فرات جان داد؛ دخترک خردسال کنار پیکر خونین و قطعه قطعه پدر کتک خورد؛ خیمه هاى آنان به آتش کشیده شد و … حالا دیگر بر همه روشن شد که یزید چه جنایتکاری است. این عوامل در ابلاغ پیام و افشاى ماهیت حکومت یزید، کمتر از شهادت و جانبازى اصحاب نبود. «صداى العطش» طفلان امام حسین و قنداقه خونین على اصغر(ع) است که آن شمشیرزدن ها و خون هاى ریخته شده را زنده نگه داشته است.
    امام سجاد(ع) در شام همین که خواست دستگاه بنى امیه را رسوا کند، فرمود: پدرم امام حسین(ع) را با قطعه قطعه کردن، شهید کردند. همچون پرنده اى در قفس، پر و بال او را شکستند تا جان داد.
    امام سجاد(ع)  نفرمود: «پدرم را شهید کردند»، بلکه فرمود: اگر قصد کشتن دارید، چرا این گونه کشتید؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره کردید؟ چرا کنار نهر آب، او را تشنه کشتید؟ چرا او را دفن نکردید؟ چرا به خیمه هاى او حمله کردید؟ چرا کودک شش ماهه او را شهید کردید؟ این کلمات به قدرى نزد افراد غیرقابل خدشه بود که شام را طوفانى کرد و جنبش فکرى و فرهنگى، علیه رژیم اموى به راه انداخت.
    یزید مى خواست با کشتن مردان و به اسارت کشیدن خاندان اهل بیت، همه حرکت ها را در نطفه خفه کند؛ به طورى که همگان از چنین سرنوشتى ترسان و بیمناک باشند و خود بر اریکه قدرت تکیه بزند. اما قیام با عزت امام و پیام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هسته هاى ظلم ستیزى را براى خونخواهى امام حسین(ع) و از بین بردن بنى امیه در نقاط مختلف سرزمین هاى اسلامى به وجود آورد.

    8. جلوگیری از فاجعه

    بعید نبود که حکومتیان به عنوان لشکر فاتح به مکه یا مدینه حمله کنند و برای درس عبرت گرفتن به دیگران هر جنایت فجیعی را در باره زن و فرزند امام مرتکب شوند، همان گونه که در واقعه حرة(37) با اهل مدینه چنین کردند.

    9. دفاع از اسلام فارغ از جنسیت

    آموزش اینکه دفاع از کیان اسلام و دفاع از عقیده و آرمان زن و مرد نمی‏شناسد و هر کس در حد توان خود می‏تواند در این امر مهم شریک باشد.

    10. اعلام عدم قصد جنگ

    از علت هایی که امام خاندان خودش را با خود به کربلا برد، این است که با این کار می خواست اعلام کند که من قصد جنگ با کسی ندارم، چرا که اگر قصد جنگ داشتم با زنان و فرزندانم به میدان نمی آمدم

    پاورقی‌ها:

    1. مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، چاپ صدرا، ج 3، ص 340.

    2. بررسی تاریخ عاشورا، ص 31، (مقدمه).

    3. مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات حوزه علمیه قم.

    منابع:

    http://sarallah.valiasr-aj.com

    www.farsnews.com

    https://old.aviny.com

    safine-nejat.mihanblog.com

    موضوعات: مطالب و مقالات علمی  لینک ثابت



    [سه شنبه 1396-07-04] [ 12:58:00 ب.ظ ]





      و چه بر تو گذشت یا زینب(س)   ...

    گروه زنجیر زنان به ترتیب سیادت و سن به صف شده بودند. ابتدای صف، سادات ِموی سپید با شال های سبز ایستاده بودند. بعد به ترتیب سن پیران، میانسالان، جوانان و در آخر کودکان که با طبل و زنجیرهای کوچکشان، صف عزاداری سالار شهیدان را تشکیل می دادند.

    مداح در وسط صف با شور زیادی نوحه می خواند و مردمانی که نم نم اشک صورتشان را شستشو می داد. همه چیز مثل همیشه آرام و با حس و حال محرمی پیش می رفت که ناگهان صدای بلندی از میان جمعیتِ زنجیر زن، به هوا بلند شد.

    همه نگاه ها به وسط صف برگردانده شد. جوانان هیکلی و برومندی که فریاد میزد :

    بگیریدیش… چاقو داره

    آااااای کمرم…

    بگیریدش …

    نگذارید فرار کنه..

    هنوز همه متحیر بودند که چند نوجوان با صورت های بر افروخته و با حرکت موتور میان جمعیت و نشان دادن چاقو و قمه های بزرگی که در دست داشتند سعی در ترساندن مردم داشتند.

    ترس عجیبی میان مردم افتاده بود. مادران دوان داوان به سمت کودکانش می رفتند تا آن ها از مهلکه جدا کنند.

    در آن بحبوبحه یک نفر تلفنش را درآوردو به پلیس تماس گرفت. هم زمان، جوانانِ زنجیرزن دور تا دور موتور سوارانِ مست از غرور و کج فهمی و حماقت حلقه زدند. راه فراری برایشان باقی نگذاشته بودند.

    بالاخره پلیس سر رسید و با کمک جوانان، آن چند نفر نوجوان سر مست خاطی حرمت نشناس را دستگیر کرد.

    و من یاد ایامی افتادم که برای زینب (س) و خاندان امام حسین، دیگر جوانی نمانده بود که یزدیان سرمست را از خیمه های نوامیس اهل بیت دور کنند.

    و چه بر تو گذشت یا زینب(س)

    موضوعات: مناسبت ها, دست نوشته های خودم  لینک ثابت



    [دوشنبه 1396-07-03] [ 01:26:00 ب.ظ ]





      درختی به ارتفاعِ غیرت   ...

    تنها در اتاقم نشسته بودم، چشمم به درخت نارنج وسط باغچه حیاط بود که از پنجره اتاق قامتِ سرو گونش پیدا بود. شاخه های پر برگ و میوه های سبز و کالش که کم کم رو به نارنجی و رسیده شدن می رفت، چهره اش را دوست داشتنی تر کرده بود. بعد از این همه سال، حالا دیگه مثل یکی از اعضای خانواده به حساب می آمد.

    چون از وقتی من یادم می آید و از زمانی که به این خانه آمدیم این درخت همیشه با همین صلابت و سرسبزی، ایستاده بود. وجود این درخت، یک نوع آرامش و امنیت خاصی را برای من، خواهران و مادرم همیشه داشته است ،چون این درخت همیشه یک وظیفه مهم را بر عهده داشته؛ شاید فکر کنید منظورم میوه دادن و یا شاید هم سایه گستریش باشه اما نه!

    علت عزیز بودن این درخت، این است که پشتِ حیاطِ خانه ما، پنجره های اتاق نشیمن و آشپزخانه همسایه قرار دارد که از قضای روزگار خیلی اهل مراعات حقوق همسایه نیستند و به ویژه روزهای تابستان پنجره هاشون را باز می کنند. تذکر و صحبت و نصیحت هم به گوششون سازگار نیست. اینجاست که درخت نارنجِ خانه ما وظیفش را به خوبی انجام میدهد و اگر ناگهانی پنجره ای باز شود غیرتمندانه با شاخ و برگ های پر بارش جلوی دید همسایه را می گیرد و به ما فرصت می دهد که حجابمان را کامل کنیم.

    درخت با غیرتی است این درخت نارنج خانه ما، چون هر چه همسایه ما به تعداد طبقات خانه اش اضافه می کند، این درخت هم خودش را به اندازه ارتفاع ساختمان بالا می کشد، حالا اوضاع طوری شده و درخت ما چنان قدی کشیده که من تا به حال درخت نارنجی به این قامت ندیدم.

    درختی به ارتفاع غیرت!!!

    راستی قدِغیرت مردان ما چقدره؟

    درخت نارنج غیرتمند

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [یکشنبه 1396-07-02] [ 01:00:00 ب.ظ ]





      شب اول کلاس درس حسینی   ...

    به رسم وظیفه از تو می نویسم مولا

     تو ببخش که قلم پرگناه است و زبان الکن

    چه روزها و شب هایی که گذشت ولی 

    نیامد روزی مانند روزی که بر تو گذشت

    لایوم کیومک یا اباعبدالله

    که بعد از آن هر روز، معنای روز گرفت و عطش خورشید خاموش نشد.

    کل یوم عاشورا و کل الارض کربلا

    بعد از تو شب رنگ شب گرفت و سیاهی و ماتم معنا یافت.

    یا حسین بیرق سیاه عزای تو معنای شب انسانیت شد.

    بعد از مولا چرخش زمین از دور خود گشتن به سوی دور تو گردیدن و طواف کردن تغییر مسیر داد چون تو 

    تنها قبله بندگی خدا بودی!

    یا حسین امشب شب اول درس کلاس توست، تو که در یک کلام

    پدر بندگی خدا

    اباعبدالله هستی

    موضوعات: مناسبت ها, دست نوشته های خودم  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1396-06-30] [ 07:58:00 ب.ظ ]





      غم زانو زده در مقابل صبرت بانو   ...

    پرده پرده حریم های دلم، مَحرم روزهای بی مَحرمیت یا زینب

    وقتی چشمان منتظر کودکان برادرت را با لبخند جگرسوزت پاسخ دادی 

    غم پیش پای تو زانو میزد

    وقتی رویش را به زمین انداختی

    با جمله ما رایت الا جمیلا

    دلنوشته حضرت زینب

    موضوعات: مناسبت ها, دست نوشته های خودم  لینک ثابت



    [سه شنبه 1396-06-28] [ 10:25:00 ق.ظ ]





      همایش فعالان فضای مجازی و عذر تقصیر دوباره ام   ...

    پای شکسته مادر

    حجم تحقیقات پایانی طلاب اتمام سنواتی و چشمان نگرانشان

    سفر معاونان پژوهشی مرکز به شیراز

    کلاس تدریس

      جلسه نهایی ارزیابان جشنواره علامه حلی

    حال ناخوش خودم 

    جور نشدن بلیط قطار

    همگی

    ،بهانه است

    وقتی  سعادت زیارت حضرت معصومه را نداشتم

    گوهر پاک بباید که شود قابل فیض

    ورنه هر سنگ و گلی لولو و مرجان نشود

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [شنبه 1396-06-25] [ 12:34:00 ق.ظ ]





      حواست به شریک زندگیت باشه!   ...

    زیر آفتاب تند تابستانی آن هم در وسط روز بالای ساختمان چند طبقه ایستاده بود، کلاه ایمنی زرد رنگی بر سر داشت و به کارگرها مرتب چیزهایی را تذکر می داد.

    سی و چند ساله به نظر می رسید، صدای مهندس مهندس گفتن های کارگران، شغلش را آشکار می کرد.

    حدود ساعت 1بعداز ظهر بود که با حرکت دست اعلام کرد:

    بچه ها خسته نباشید بعد از نهار، حدود دو ساعت دیگه دوباره شروع می کنیم …

    کارگران با صدای شنیدن صدای مهندس صاحب پروژه، دست از کار کشیدند. هریک ظرف های کوچک غذاهایی که از خانه آورده بود را کنار هم باز می کردند و با ولع خاصی می خوردند.

    مهندس اما تنها خودش را به اتاقک فلزی دفتر کارش در پایین ساختمان نیمه کاره رساند. گرسنه بود ولی میدانست که همسرش هم سر پروژه ساختمانی دیگری است و از غذا خبری نیست.

    با خودش گفت زهره هم خیلی گناه داره. از سرکار که میاد دیگه شبه ودیر وقت. اونم خسته است نمیتونه برای فردا منم نهار درست کنه.

    ناگهان دلش برای همسرش تنگ شد.شماره همسرش رو شروع کرد به گرفتن.هر چقدر تماس گرفت کسی گوشی را برنداشت. کم کم داشت نگران می شد که پیامی براش اومد.

    “سلام ببخشید علی جان. من خیلی سرم شلوغه نمیتونم جواب بدم . شب خانه میبینمت.”

    با دیدن پیام، علی خودش را جمع کرد، کاش زنگ نزده بودم. ولی من حالا دوست داشتم صداشو بشنوم. حداقل نگفت خودش بهم زنگ میزنه. یعنی تا شب یه کم وقت آزاد نداره؟

    گرسنگیش را فراموش کرده بود و غمگین اینترنت گوشیش راه انداخت.

    سیر پیامها روانه شد.

    سیمین68 :عزیزم . خسته نباشی. نهار خوردی؟

    بهناز 123: الهی بمیرم که خسته ای و نمیتونی جواب بدی

    گلی خشکله: علی جوووون .عچقمی

    سارا:..  

    مهناز:….

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1396-06-16] [ 06:17:00 ق.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    " هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."