مصباح الهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
مرداد 1396
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      





center>من کالای ایرانی میخرم



حرف دل

" هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."





کاربران آنلاین

  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)


  • Online User




    موتور جستجوی امین





    مطالب پر بیننده وبلاگ

  • دانلود کتاب شرح اسم( زندگینامه مقام معظم رهبری)
  • دعای تحویل سال نو( عربی، ترجمه فارسی ، سند ، صوت، اعمال، نظر مراجع)
  • دل نوشته ای برای مسافران جا مانده از اربعین
  • سه وظیفه اصلی طلاب از نگاه مقام معظم رهبری
  • کتاب خاطرات سفیر(توصیه شده به دختران جوان از طرف مقام معظم رهبری)
  • تصاویر شاد، زیبا و متحرک ویژه میلاد حضرت فاطمه معصومه(ع)
  • ناگهان بانگی برآمد ...خواجه مرد.!!!
  • تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی....
  • به هرکه دل بستم تو شکستی....
  • دلتنگ روزهای خوب صبوری
  • حکایت عجیب و تکراری ته تغاری بودن
  • دریا به رود خانه رو نزند....
  • متن کامل مقاله "راهکارهای توسعه و پیشرفت بر اساس الگوی اسلامی- ایرانی"
  • استغاثه و استعانت و توسل به حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام ) در روز میلاد آن حضرت
  • دخترانگی کن...(نامه ای به دخترم)
  • شهیده باختر بیگلری ،اولین شهید زن انقلاب،دلاوری از عشایرفارس
  • بزرگداشت شيخ اجل سعدي شيرازي و هفته شيراز
  • اعمال ماه مبارک رجب(روز اول و نیمه رجب و آخر ماه رجب)
  • می تراود مهتاب..
  • دلنوشته ی بارانی
  • شهید حسین خرازی، شهیدی از دیار غیرت
  • هرگز مرا نشناختی...
  • غدیر در کلام فواطم(علیهما السلام)
  • شعری زیبا در مورد مادر
  • نبض ازدواج را بگیرید...!!!
  • با ساعت دلم ....
  • حواست به شریک زندگیت باشه!
  • زنان چهره شهر را تغییر می دهند!!
  • صفر به خیر نگذشت
  • شرمنده ی نگاه تشنه
  • ارتباط و وابستگی روز بعثت و عید غدیر
  • سوم خرداد سالروز آزادی خرمشهر ایران
  • شب شهادت امام رضا (علیه السلام)
  • وزیر یا قاتل ؟ عزتمند یا ذلیل؟؟
  • روزگار عجیبی است ...
  • غدير در آيات قرآنى
  • بوی بهار و بوی مرگ
  • 7 تیر یا هفت تیر؟!
  • عطر نماز
  • زنگ خطر... آخوند باید ساده زندگی کند!!!
  • ال جی، سامسونگ و دیگران
  • مناجات با خدای بخشنده بخشایشگر
  • جون بن حوی غلام شهید امام حسین(علیه السلام)
  • عادت نکن...
  • شب اول محرم




  • کپی آزاده به شرط ذکر منبع :))



      اهل آتش   ...

    ادعایش گوش فلک را کر کرده بود 

    مدام منم منم میکرد

    بینی اش را بالا گرفته بود و دستانش را پشت کمرش قفل کرده بود و خیلی صاف و خشک در کلاس قدم میزد:

    من روزی فلان صفحه کتاب میخوانم

     من فلان صفحه مطالعه میکنم

    من فلان صفحه مینویسم

    من ارشد دارم

    من نویسنده ام 

    من باهوشم

    من اگه جای تو بودم فلان کار را میکردم 

    من …. من و باز هم من… 

    دخترک نشسته بود و تک تک حرفهای معلمش را گوش میداد . کتابش را باز کرد 

    بالای صفحه حدیثی از پیامبر (ص)بود

    أَلا اُخبِرُكُم بِأَهلِ النّارِ؟ كُلُّ عُتُلٍّ جَوّاظٍ مُستَكبِرٍ؛

    آيا شما را از اهل دوزخ آگاه نكنم؟ هر درشتخوىِ خشنِ متكبّر.

    نگاهی به چشمان پر از غرور و نخوت معلمش انداخت و برایش در دل طلب آمرزش کرد.

    موضوعات: احادیث و کلام بزرگان, دست نوشته های خودم  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1396-05-26] [ 12:21:00 ب.ظ ]





      مرام این خاندان کرم است و بس   ...

    از پنجره ی سالن پذیرایی خانه، نگاهی به بیرون انداختم . یاد کلونی زنبورها افتادم از بس که شهر شلوغ و پر از جمعیت بود ،از آن بدتر ماشین های جورواجور و رنگارنگی است که دود اگزوزشان ،مشام شهر را پر کرده .

    حالم گرفته است از این شلوغی و هوای دم کرده . نگاهم را که برمیگردانم سید مجتبی رو میبینم که صورت معصومش از تب گل انداخته و با دهانش نفس میکشه و صدای خس خس سینه اش هنوز خوب نشده است ، فقط یه مادر میداند که بچه ی مریض داشتن ،چه حالی دارد .

    خانه شده مثل بازار شام .یک دسته از وسایل تو کارتن هستند و یک دسته دیگه کف سالن لم داده اند . 

    این ریخت و پاشیدگی خانه، خیلی آزارم میدهد ولی چکار میشه کرد صاحبخانه مدتیست که پاهاش رو کرده تو یک کفش ،که الا و لله باید خانه را تخلیه کنید ،خواهرم خانه ندارد و میخواهد بیاد تو این خانه بشینه . حالا هر کی ندانه ما که خوب میدانیم که خواهرصاحبخانه بنده خدا سال تا سال از ترس اخلاق تند برادرش به خانه اش پا هم نمیگذارد چه برسه به اینکه جرات کند و بخواهد اجاره نشینش باشد.

     یادم به حرف آقا سید مرتضی میافته که میگفت مواظب باش گاهی تو فکر و تخیل هم آدم ممکنه غیبت کنه …

    با این یاد آوری از حرفهای سید مرتضی ،به خودم می گم

    آره دیگه راست میگه ،هر چی باشه آسید چند سال درس طلبگی خونده ..مردم روستامون رو سرش قسم میخورن . استغفرلله مریم دوباره زدی کوچه خاکی که…

    سعی میکنم فکرهای بد رو از خودم دور کنم .به طرف آشپزخانه میرم تا حداقل یه سوپ برای سید مجتبی درست کنم . 

    با خودم بلند بلند حرف میزنم 

    بچه ام داره از تب میسوزه . این داروها کی اثر میکنه پس ؟

    قابلمه رو برمی دارم که گوشیم  زنگ میخورد.

    پیش شماره از شهرمان بود .  پیش خودم گفتم خدایا تو این گرفتاری فقط دیگه مهمان نباشه که خودت وضعیت خانه و زندگیمو رو میبینی.

    خواستم گوشی رو جواب ندهم که باز حرفهای آقا سید پیش نظرم آمد .

    حواست باشه هیچ وقت حتی ادای دروغ گفتن رو هم در نیار…

    باز با صدای بلند جواب افکارم را می دهم و میگم 

    چشم همسر عزیزتر از جان!

    گوشی رو جواب می دهم . دقیقا همون چیزی بود که فکرشو میکردم یه عده از بچه های طلبه حوزه به همراه همسراشان برای زیارت حضرت معصومه داشتند میامدند اینجا و ظهر دنبال جای اسکان بودند.

    باز صدای بلند افکارم رو شنیدم که

    خدایا چکار کنم من…. تو این اوضاع ،چطور مهمان داری کنم …

    نگاهم به عکس حرم حضرت معصومه می افتد که آقاسید از مشهد خریده بود و روی دیوار سالن  پذیرایی زده بود .

    با خودم گفتم .من کی هستم که مهمان حضرت معصومه رو قبول نکنم..؟

    پس با عزم جزم به دوستان پشت خط گفتم .قدمتون سر چشم تشریف بیاورید . 

    بعد که گوشی رو قطع کردم دوباره نگاهی به عکس کردم و گفتم 

    بی بی جان !قدم مسافران و زائرانت سر چشم ولی تو رو به جان جوادت برای ما هم یه خانه جور کن تا از شر این صاحبخانه ی بد اخلاق خلاص بشیم یا حضرت معصومه…

    مهمان امدند و رفتند و شب هنگام آقلسید با بغلی پر از میوه و لبخند از راه رسید و گفت مریم خانم .بیا که خبر خوبی دارم . خانه پیدا کردم . دیدی گفتم از کرامات خانم حضرت معصومه، آوارگی ما نیست. طبقه دوم خانه ی پدر یکی از دوستامه، نزدیک حرم .

    بعد لبخندی شیرینی زد و با چشمک گفت  دیدی شوهرت چقدر با جرو برزه هست !!!

    نگاهی به سید مجتبی که الان کاملا سالم روی روروک خود بازی میکرد انداختم و گفتم 

    بله …صد البته که همینطور است…

    و با خودم گفتم :

    کار ، کار شماست حضرت بی بی معصومه 

    از کرامات شما هیچ چیز ،عجیب نیست… 

    در حالی که عمامه آقا سید را از سرش برمی داشتم گفتم 

    راستی آقا سید امروز دوستانتان از روستا اومدند.ظهرهم همه مهمان بی بی جان و خانه ما بودند 

    با گفتن این حرف آقا سید برگشت

     چشمانش به چشمانم قفل شد و حلقه های اشکش به من فهماند که او هم فهمید که کار ،کار این بانوی خوبیهاست 

    یا حضرت معصومه

    موضوعات: دست نوشته های خودم  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1396-05-25] [ 09:31:00 ب.ظ ]





      اجاره نشین حضرت معصومه(سلام الله علیها)   ...

    از پنجره سالن نگاهی به بیرون کردم . انگار مثل مور و ملخ آدم تو این شهر ریخته اند ،از آن بدتر ماشین های جورواجور و رنگارنگی است که از این بالا مثل کرمهایی در هم لول خورده،دیده میشوند.

    حالم گرفته است از این شلوغی و هوای دم کرده . نگاهم را که برمیگردانم سید مجتبی رو میبینم که صورت معصومش از تب گل انداخته و با دهانش نفس میکشه ،بچه مریض داشتن بدترین درد دنیاست .

    خونه شده مثل بازار شام .یه عده از وسایل تو کارتن هستند و یه عده کف سالن . 

    این ریخت و پاشیدگی خانه خیلی آزارم میده ولی چکار میشه کرد صاحبخانه مدتیه که پاهاش رو کرده تو یک کفش ،که الا و لله باید خانه را تخلیه کنید ،خواهرم میخواد بیاد بشینه . حالا هر کی ندانه ما که خوب میدانیم که خواهرصاحبخانه بنده خدا سال تا سال از ترس اخلاق تند برادرش به خانه اش پا هم نمیگذارد.

    یهو یادم به حرف آقا سید مرتضی میافته که میگفت مواظب باش گاهی تو فکر و تخیل هم آدم ممکنه غیبت کنه …

    با این یاد آوری از حرفهای سید مرتضی ،به خودم میام . 

    آره دیگه راست میگه ،هر چی باشه آسید چند سال درس طلبگی خونده ..مردم روستامون رو سرش قسم میخورن . استغفرلله مریم دوباره زدی کوچه خاکی که…

    سعی میکنم فکرهای بد رو از خودم دور کنم .به طرف آشپزخانه میرم تا حداقل یه سوپ برای سید مجتبی درست کنم . بچه ام داره از تب میسوزه . این داروها کی اثر میکنه پس ؟

    قابلمه رو برداشتم سوپ بپزم که گوشیم خورد.

    پیش شماره از شهرمان بود .  پیش خودم گفتم خدایا تو این گرفتاری فقط دیگه مهمان نباشه که خودت وضعیت خانه و زندگیمو رو میبینی.

    خواستم گوشی رو جواب ندهم که باز حرفهای آقا سید پیش نظرم آمد .حواست باشه هیچ وقت ادای دروغ گفتن رو هم در نیار…

    تو ذهنم به آسید گفتم چشم همسر عزیزتر از جان. 

    گوشی رو جواب دادم .همون چیزی بود که فکرشو میکردم یه عده از بچه های طلبه حوزه به همراه همسراشان برای زیارت حضرت معصومه داشتند میامدند اینجا و ظهر دنبال جای اسکان بودند.

    خدایا چکار کنم من…. تو این اوضاع ،چطور مهمان داری کنم …

    نگاهم به عکس حرم حضرت معصومه افتاد که آسید از مشهد خریده بودو روی دیوار سالن  پذیرایی زده بود .

    با خودم گفتم .من کی هستم که مهمان حضرت معصومه رو قبول نکنم..؟

    پس با عزم جزم به دوستان پشت خط گفتم .قدمتون سر چشم تشریف بیاورید . 

    بعد که گوشی رو قطع کردم دوباره نگاهی به عکس کردم و گفتم 

    بی بی جان !قدم مسافران و زائرانت سر چشم ولی تو رو به جان جوادت برای ما هم یه خانه جور کن تا از شر این صاحبخانه تند مزاج خلاص بشیم یا حضرت معصومه…

    مهمان امدند و رفتند و شب هنگام آسید با بغلی پر از میوه و لبخند از راه رسید و گفت مریم خانم .بیا که خبر خوبی دارم . خانه پیدا کردم . دیدی گفتم از کرامات خانم حضرت معصومه، آوارگی ما نیست. طبقه دوم خانه ی پدر یکی از دوستامه، نزدیک حرم .

    بعد لبخندی شیرینی زد و با چشمک گفت  دیدی شوهرت چقدر با عرضه هست !!!

    نگاهی به سید مجتبی که الان کاملا سالم روی روروک خود بازی میکرد انداختم و گفتم 

    بله …صد البته که همینطور است…

    و با خودم گفتم :

    کار ، کار شماست حضرت بی بی معصومه 

    از کرامات شما هیچ چیز ،عجیب نیست… 

    در حالی که عمامه آسید را از سرش برمی داشتم گفتم 

    راستی آسید امروز دوستانتان از روستا اومدند.ظهرهم همه مهمان بی بی جان  و خانه ما بودند 

    با گفتن این حرف آسید برگشت

     چشمانش به چشمانم قفل شد و حلقه های اشکش به من فهماند که او هم فهمید که کار ،کار این بانوی خوبیهاست 

    یا حضرت معصومه

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [سه شنبه 1396-05-24] [ 09:40:05 ق.ظ ]





      لبیک باید گفت   ...

    روزها یکی بعد از دیگری می آمد و می رفت . بی هیچ اتفاق و تغییر مهمی 

    همشون مثل هم 

    انگار که از روزهای زندگی کپی گرفته باشند

    مدام مثل هم تکرار میشد 

    تا اینکه یه خبر تمام روند زندگی تکراریم رو تغییر داد.

    توی دفتر کارم نشسته بودم که تلفن زنگ خورد .صفحه نمایشگر پیش شماره شهر قم را نشان می داد . بخاطر شرایط کاری که در حوزه داشتم خیلی عجیب نبود که از قم تماسی با من بگیرند .

    گوشی را برداشتم .صدای خانمی بود 

    شما برای سفر حج آماده هستید؟

    شما از شهرتون برای این سفر انتخاب شدید به خاطر کارهایی… 

    دیگه ادامه صدای اون خانم رو نمیشنیدم .انگار در آسمانها بودم و جسمم روی زمین

    خودم رو کنار خانه خدا حس می کردم

    حس پرواز روح را اولین بار با تمام وجودم حس می کردم

    ولی آیا واقعا من آماده بودم؟؟

    من کجا و آن حریم ملکوتی و بهشتی کجا

    با صدای خانم پشت خط تلفن دوباره به زمین فرود آمده بودم

    چکار کنم؟؟اسمتون رو بنویسم.

    لحظه ای بدون اینکه متوجه کلماتم باشم گفتم 

    بله.. 

    لبیک

    لبیک

     اللهم لبیک

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1396-05-19] [ 06:17:00 ب.ظ ]





      شب انسانیت   ...

    ناله ها و زوزه های گرگ پیر شب در فضای برهنه آسمان پیچیده است.

    بدجور شب شده آسمان انسانیت .

    دخترکان بی گناه دوباره زنده به گور میشوند 

    گناه ،شیر و شکر دهان ها و ذهن ها شده 

    و قلم هایی که تو به اسمشان قسم خوردی حیایشان را قورت داده اند 

    خدایا من هم گرفتار همین رذیلت ها هستم کم و زیاد و درجه بندیش مهم نیست 

    مهم آلوده بودن است حتی اگر یه ذره باشد…

    به تو پناه میبرم از دست شیطان درون و بیرون.. 

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [سه شنبه 1396-05-17] [ 10:13:00 ب.ظ ]





      انسانیت گم شده    ...

    مادرانه

    شب بود . حوالی خنکا و آرامش مطلق شبانگاهی 

    نمیدانم شاید هم دمدمهای صبح بود 

    خواب چشمانم رو چهار قبضه در اختیار گرفته بود که ناگهان صدایی مثل تیغ ،سکوت و آرامش و خوابم را پاره کرد .

    بلند شدم اطرافم را نگاه کردم صدا صدای بچه گربه بود . مثل اینکه از دهان مادرش ،موقع جا به جایی از دیوار به زمین افتاده بود .

    گربه ی مادر روی دیوار بود و بچه گربه پایین دیوار 

    یکی از بالا ناله ی گریه مانندی می کرد و یکی هم از پایین دیوار گریه می کرد 

    مادر نمیتونست پایین بیاد چون جای بچه وسط صندوقهای کنار دیوار آنقدر تنگ بود که جای مادر نمیشد و بچه گربه نمیتونست بالا بره چون هنوز پنجه هایش قدرت  بالا رفتن از دیوار را نداشت و ضعیف بود.

    این  شده بود که هر دو طرف نالان بودند.

    بلند شدم به سراغ صندوقها رفتم نگاه حراسان گربه ی مادر را کاملا حس میکردم .

    صندوق ها را کنار زدم و خودمو کنار کشیدم .

    گربه مادر بلافاصله جستی زد و بچه اش رو دندان گرفت و رفت . روی دیوار نشست و با زبانش کودکش رو لیسید و بوسید.

    و من در این فکر که فرزندان مادران مطلقه، در کدام صندوق و حصار اسیر می شوند که صدای ناله و گریه اشان را حتی مادرانشان هم نمی شنوند که به دادشان برسند.

    یک حیوان نمیتواند از فرزندش دل بکند اما چطور و در کجا آدمیت گم شد که مادر، به داد فرزند اسیرش نمی رسد .

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



     [ 03:11:00 ب.ظ ]





      سلفی حقارت    ...

    وقتی عکس های نمایندگان سلفی بگیر با خانم موگرینی دست به دست در فضای مجازی می چرخد و لعن و ذم اهالی موبایل به دست را برمی انگیزد . با خودم فکر میکنم چقدر فاصله است میان شعار و شعور…

    چقدر دور است خودباوری از خودباختگی…

    چطور عده ای به راحتی با شعار خود باوری ، استقلال و مبارزه با استکبار،شعور مردم را به سخره می گیرند و رای جمع میکنند و به مجلس می روند تا نماینده شعارهای مقدس مردم شوند، 

    اما شعور حفظ شعارهایشان را ندارند .

    چطور عزت ایران بزرگ را نادیده میگیرند و از سر و کول هم بالا میروند تا هوس گرفتن سلفی با عوامل انزوای هسته ای ایران بزرگ از کفشان نرود !

    برادر من اگر شعور حفظ هویت و شخصیت ایرانی و اسلامی را نداری حداقل شعار هم نده!

    خودت باش چون شعار هم شعور و حرمت دارد!

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [دوشنبه 1396-05-16] [ 10:55:00 ب.ظ ]





      شکوه, غلامی امام هشتم   ...

    ​گرد پیری برسر داشت و این چهره اش را دلنشین تر کرده بود.

    قامتش هر چند لرزان بود اما هنوز گام هایش همچنان پر هیبت و با شکوه می نمود.

    شاید در نیمه شبی بوده باشد که صورتش را به سوی گنبد طلای امام مهربانی ها گردانیده و در دل چنین نجوا کرده باشد: امشب منتظر جوابت هستم آقا

    و بعد همین که قلم را به عشق امام رضا به دست گرفته باشد کلمات این غزل خودشان بر روی کاغذ چنین صف کشیده باشند: 

    مضمون بکر، غیر تو پیدا نمی کنم

    تا مدح توست، لب به سخن وا نمی کنم…
    آن شب، جمعیت سرتاسر سالن را فرا گرفته بود. اما غلامرضا تنها خواسته اش پذیرش غلامی اش از امام بود. میان اسم و مسمّا پیوندی هست به یقین.

    نگاهی به آسمان کرد. صدایش را صاف کرد و خواند.
    مضمون بکر، غیر تو پیدا نمی کنم

    تا مدح توست، لب به سخن وا نمی کنم

    نامم اگر غلام رضا هست خویش را

    با نردبان اسم تو بالا نمی کنم
    چند ساعت از پایان شب شعر نگذشته بود  که امام رئوف مزد غلامش را قبل از آنکه عرقش خشک شود، پرداخت کرد. غلامِ رضایی اش امضا شد. 

    پیشکشی ناچیز به روح بزرگ شاعر اهل بیت #غلامرضا_شکوهی که بعد از تقدیم آخرین شعرش به امام رضا، آسمانی شد.
    #نجمه_رضوی
    @golabane

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [جمعه 1396-05-13] [ 03:33:00 ب.ظ ]





      میلاد امام رئوف    ...

    صدای تیک تاک عقربه های ساعت

    مشرق و مغربی خورشید

    بی تابی عجیب هوا

    شرجی شدن دلهای عاشق 

    نوید آمدن خبری را میدهد 

    خبری که در گوش تاریخ هنوز هم که هنوز است زنگ میزند…

    گوش به زنگ باشید !

    دارد می آید او که باید بیاید 

    او که خورشید ایران می شود 

    و قبله فرشتگان آسمانی در زمین

    دارد میاید ابا الجواد 

    دارد میاید سلطان طوس

    دارد میاید امام مهر و مهربانی 

    دارد میاید امام رضا

    دست بکوبید و گل بپاشید 

    زمین را ریسه شادی بکشید 

    دارد میاید هشتمین امید خدا

    امام رضا

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [سه شنبه 1396-05-10] [ 11:06:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    " هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."