خیلی با خودم دل دل کردم که این مطالب را بنویسم یا نه

آخه یه چیزهایی حرمت داره حرمتش هم به نگفتنه

به زبان که بیاد حرمتش میشکنه و فرو میریزه

حکایت اما حکایت مسئولیت پذیری و انسانیته که باید حداقل اشاره ای به آنها بشه

ته تغاری ها میدونند چی میگم…

که وقتی به آخر انرژی و شادابی پدر و مادر می رسی چه حسی داره

وقتی دوره جوانیشون گذشته و دوران بیماری و غم و غصه فرا رسیده چه حسی داره

وقتی تنها هستی با وجود تنها نبودن چه حالی داره…

وقتی متهمی و محکومی به وظایفی که منحصر به تو نیست اما انگار محکومی به آن ها ،چه حالی داره

(حال یا به حکم وجدان خودت یا نگاه سنگین مردم یا دل رئوفت و یا دستور پروردگارت…)

وقتی بهانه ی همه خستگیهایت را با عبارت خدا اجرت بدهد ، قرار می دهند

وقتی دیگر بچه ها ، شانه خالی کردنهایشان را به اسم گرفتاری تعبیر می کنند

و راحت طلب بودنشان را به اسم وقت نداشتن

ته تغاری ها میفهمند من چی میگم…

و یا بهتر بگم مسئولیت پذیرها میفهمن من چی میگم

ته تغار به اولی و اخری بودن دنیا آمدن نیست

ته تغاری یعنی ته تغار معرفت بودن

یعنی اول انسانیت

حالا چه اول به دنیا بیایی یا آخر

ته تغاری یعنی

کسانی که حرمت و انسانیت و خوش قلبی هنوز برایشان معنا دارد

کسانی که وقت و گرفتاریشان فقط یک چیز است والدین…

ته تغاری ها می فهمن من چی میگم…..

موضوعات: دست نوشته های خودم  لینک ثابت



[چهارشنبه 1396-04-14] [ 12:26:00 ب.ظ ]