وقتي استاد با يک کلمه شاگردش را سرخ مي کند
حوزه/ مرحوم آيت الله العظمي بهجت مي فرمود: مرحوم آقا سيد علي يزدي – از شاگردان مرحوم آخوند اردکاني – که بعد از ميرزاي بزرگ شيرازي خود را اعلم مي دانست،
مي گويد: در کربلا به درس آخوند مي رفتم و کربلا در آن زمان مرکز علم اصول، و نجف اشرف مرکز فقه بود، ايشان نقل مي کرد: هم شهري هاي ما از يزد يا اردکان به کربلا آمدند و گفتند: آيا مي شود به خدمت آخوند برسيم؟ به هر حال وقت گرفتيم و قرار شد وقت خاصي به خدمت آخوند برسيم.
همراه با جماعتي از زوار به خدمت ايشان رسيديم، و در حالي که ما جلو حرکت مي کرديم و آن ها دنبال سر ما، وارد شديم.
من که شاگرد آخوند بودم به عنوان سوال از ايشان ولي براي اظهار فضل و علميت و فقاهت، مساله اي را که خود را در آن کاملا آماده کرده بودم مطرح نمودم و خوب آن را تقريب و تقرير کردم و به آخر رساندم، البته به صورت سوال ولي با بيان کاملا علمي و استدلالي و منتظر جواب بودم
. آخوند- رحمه الله- به من اشاره کرد که نزديک بيا، نزد ايشان رفتم، و ايشان آهسته در گوشم گفت: «نمي دانم!»
اين سخن خيلي در من اثر کرد و رنگ و روي من سرخ شد، ساکت محض شدم. آخوند مي خواست به من بفهماند که نبايد اين کار را کرد
. فرداي آن روز که براي بازديد زوار به مسافرخانه رفتم، از دريچه پنجره کوچه صداي آن ها شنيده مي شد، شنيدم به هم ديگر مي گفتند: «ديديد آقا سيدعلي چه قدر صحبت کرد، ولي آخوند همه را با يک کلمه جواب داد!»
بالاخره، استاد و شاگرد امتيازات عجايب و غرايب داشتند و حرف هاي به ظاهر رکيک، اما به جا و به موقع، در کلماتشان زياد بود.
[چهارشنبه 1394-10-16] [ 08:39:00 ب.ظ ]