طیب حاجرضایی مرد عجیبی بود؛ مردی که از دعوا و درگیری و چاقوکشی و تبعید در پرونده او پیدا میشود تا همکاری با شعبان جعفری در کودتای 28 مرداد و دریافت مدال رستاخیز و لقب تاجبخش. اما چیزی که راه او را از کسی مثل شعبان بیمخ جدا میکند عشق و ارادتی بود که به امام حسین (ع) داشت و همین عشق سبب شد عاقبتی خیر پیدا کند. طوری که در روز 11 آبان سال 1342 به جرم تهمت نزدن به امام (ره) به همراه دوستش اسماعیل رضایی در میدان تیر حشمتیه تیرباران شد.
در روز 15 خرداد طیب با تعطیل کردن میدان بارفروشها، موجب شد که تظاهرات با شور بیشتری صورت گیرد و تأثیر بیشتری داشته باشد. به گفته شهید عراقی، «رژیم از طیب توقع داشت که حداقل مثلا جلوی این تظاهرات را در داخل میدان بگیرد. ولی خوب طیب این کار را نمیکند. وقتی او را میگیرند و میبرند از او میخواهند یک فرم را امضا کند و آزاد شود. تقریبا مساله این بوده که یک پولی آقای خمینی به من داده که بیایم همچنین حادثهای را خلق بکنم و من هم آمدهام مثلا یک 25 زار (ریال) دادهام و مردم این کارها را کردهاند. وقتی میگذارند و میگویند این حرف را بزن، قبول نمیکند. نصیری تهدیدش میکند و او هم به نصیری فحش میدهد!».
سید تقی درچهای میگوید: «او را شکنجه کردند و گفتند بگو از خمینی پول گرفتهام و این غائله را راه انداختهام. گفته بود من عمر خودم را کردهام. بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خود به کسی که جانشین ولیعصر (عج) است و مرجع تقلید هم هست تهمت بزنم. من به امام حسین (ع) و دستگاه او خیانت نمیکنم. یکی از دوستان به نام آقای ملکی که از اهالی شهرری و پدر دو شهید است همزمان با مرحوم طیب زندانی بود و میگفت زندانیها را به صف کرده بودند و به مرحوم طیب دستبند قپونی زده بودند. به این ترتیب که یک دست از عقب و یک دست هم از روی شانه میآید و دو تا مچ را از پشت سر با چیزی به هم میبندند و مثل ساعت کوک میکنند و دو دست تحت فشار قرار میگیرد و استخوان سینه بیرون میزند. او میگفت عرق از بدن مرحوم طیب میریخت و او را از جلوی ما عبور میدادند تا ما عبرت بگیریم. مرحوم طیب تمام این سختیها را به جان خرید ولی حاضر نشد بگوید از امام خمینی پول گرفته».
سید ابوالفضل کاظمی در کتاب خاطرات خود نقل میکند که محمد باقری معروف به محمد عروس درباره قیام خرداد 1342 در تهران میگفت: «بعد از اینکه شهربانی و ساواک ریختند و ما رو کتبسته بردند به شهربانی، حاج اسماعیل رضایی، حاج حسین شمشاد، حسین کاردی، عباس کاردی، حاجآقا توسلی، حاجعلی نوری، حاجعلی حیدری و مرتضی طاری هم قاتی ما بودند و دستگیر شدند. همه آنها، بارفروشهای میدان بودند و به خاطر آقای خمینی ریختند تو خیابان و به نفع او شعار دادند؛ اما سردمدار همه اینها، طیب بود.
از چراغانی کردن برای تولد ولیعهد پهلوی تا زندانی شدن برای تهمت نزدن به امام (ره)
چند ساعت بعد از دستگیری ما، طیب حاجرضایی را کتبسته آوردند و تو بند ما انداختند. وقتی ما را به زندان باغشاه بردند، طیب هم همراهمان بود. من باهاش کاری نداشتم؛ چون همیشه دور و برش یک مشت چاقوکش بودند. خودش هم از بزن بهادرها و لاتهای تهران بود و طرفدار شاه؛ جوری که وقتی فرح پهلوی بچهدار شد و پسر اولش، رضا پهلوی را به دنیا آورد، طیب کوچه و محل را چراغانی کرد. رو همین حساب، تا طیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش کردم. دستبند به دستش بود. سلام کرد و گفت: محمد آقا! ما رفیق نامرد نیستیم.
جوابش را ندادم؛ اما میدانستم که ساواک از علاقه طیب به آقای خمینی سوءاستفاده میکند. آنزمان، طیب با شعبان [شعبان جعفری معروف به شعبان بیمخ] سرشاخ شده بود. هر دو، یکه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خریدار داشت. شعبان، ورزشکار بود و طرفدار شاه؛ طیب میداندار و بارفروش و دست و دلباز و خیر و یتیمنواز. در حالی که همیشه شنیده بودیم او طرفدار و فدایی شاه است، یکهو ورق برگشت و طیب شد بر ضد شاه. حالا تو دل طیب چه حال و احوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا میداند. سران مملکت جلسه گذاشتند که با طیب زدوبند کنند و وادارش کنند که بگوید خمینی به من پول داده تا بارفروشها را تیر کنم.
با بچه حضرت زهرا در نمیافتم
آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتیگری، با بچههای حضرت زهرا در نمیافتیم. من این سید رو نمیشناسم؛ اما با او در نمیافتم. عاقبت دادگاه شاه به اسماعیل حاج رضایی، طیب حاج رضایی، من و حاج علی نوری حکم اعدام داد و به برادران کاردی و شمشاد و بقیه، ده تا پانزده سال زندان دادند.
بعد از اعلام حکم، ما را به بندهایمان منتقل کردند. نصف شب، مأمور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: محمد باقری! حاج علی نوری! اعلاحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده. اینها را گفتند تا طیب تو بزند و از ترس اعدام، حرفش را پس بگیرد و بگوید آقای خمینی مرا تحریک کرد؛ اما طیب که در یک سلول دیگر زندانی بود، بلند گفت: این حرفها رو برای ننهات بزن! یک بار گفتم، باز هم میگم، من با بچه حضرت زهرا در نمیافتم.
وقتی امام (ره) به طیب لقب «حُر» دادند
فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارند میبرندشان برای اعدام. وقتی میرفتند، طیب زد به میله سلول من و گفت: «محمد آقا! اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلیها شما رو دیدند و خریدند، ما ندیده شما رو خریدیم». نیم ساعت بعد، صدای رگبار آمد و معلوم شد که تیربارانشان کردند. بعد از پیروزی انقلاب، محمدآقا با جمعی از مردان انقلابی خدمت امام خمینی رسیدند و با ایشان عکس یادگاری انداختند. وقتی محمدآقا پیام طیب را به امام گفت، امام فرمود: طیب، حُر دیگری بود.
[شنبه 1398-02-07] [ 10:20:00 ق.ظ ]