شيخ حسنعلي اصفهاني (نخودكي) مي گفتند :
در مشهد شخصي بود اهل رياضت بنام سید هندی ، دوستي داشت بنام سيد صحاف كه از او خواسته بود ذكري برايش بياموزد .
سيد هندي از او خواسته بود كه لباس و خوراك حلال تهيه كند . او طبق دستور پارچه ها و خوردني هاي زياد نزد استاد برده بود و استاد از بين آنها فقط يك كرباس ( پارچه ي ارزان قيمت ) و مقداري از حبوبات را حلال تشخيص داده و از او خواسته بود كه از كرباس لباسي تهيه كرده و از حبوبات غذايي تهيه كند .
پس روزه گرفته و هر شب چهار ده هزار مرتبه صلوات بفرستد . سيد صحاف طبق دستور عمل مي كند . تا اينكه در شب جمعه ي دوم نا گهان مي بيند كه سقف اتاق برداشته شد و ديگر مانعي نيست و او آسمان و ستاره ها را مي بيند .
بعد افراد نوراني را مي بيند كه آمدند . و او از ديدن انها بيهوش مي شود . تا موقع نماز صبح بيهوش بوده وقتي صبح خدمت استاد مي رسد و جريان را مي گويد :
استاد مي گويد : شما با دستوري كه گرفته و انجام داده بودي ظرفيت ديدن نور را نداشتي وگرنه وقتي حجاب مادي سقف برداشته شد تا ملكوت آسمان را نيز مي ديدي
[سه شنبه 1394-10-29] [ 09:32:00 ب.ظ ]