ضرورت ولايت؛درسی دیگر از غدیر
من كنت مولا فهذا على مولاه
الست اولى بكم من انفسكم ؟
هر جامعه همانند يك اندام ، به مغز، به قلب ، به خون - ثار نيازمند است . مغزى كه تمام راه را بيابد و قلبى كه از عشق سرشار باشد و خونى كه خون خدا باشد و پاك از هر گونه اعتياد و خالى از هر گونه مرض و آزاد از هر گونه جرثومه فساد.
و انسان محتاج نمونه و رهبر و حجتى است كه امين باشد و به او خيانت نكند و نور باشد و راه او را روشن كند.
انسان به روشنفكرى و روشن دلى ، به عشق و شناخت ، به حجت ، به نور، به امين ، نيازمند است . و ولايت ، عهده دار اين نيازهاى عميق و عظيم انسان است ، آن هم انسانى كه مى داند، نيازش بالاتر از رفاه و بالاتر از حريت و آزادى و بيشتر از عدالت است .
هنگامى كه انسان خود را بيشتر از يك دهان نمى بيند كه با يك مشت روده گره خورده و با ….ختم مى شود. اين دهان دراز، ديگر نه دين مى خواهد و نه امام و نه رهبرى و ولايت ؛ كه غريزه براى اين و بالاتر از اينها كافى است .
اما انسانى كه مى خواهد انسان باشد و جامعه اى انسانى تشكيل دهد، نه يك دامپرورى بزرگ و يك كندوى عادل ، اين انسان ضرورت اين شناخت و عشق و اين مغز و قلب و خون و اين حجت و نور و امام و امين را مى يابد و به سوى او مى شتابد و او را بر خويشتن مقدم مى دارد؛ كه او از او به او آگاه تر و مهربان تر و نزديك تر است .
دیده شده در کتاب “غدير"مؤلف : على صفايى حائرى
[چهارشنبه 1395-07-07] [ 11:23:00 ق.ظ ]