آرام و شمرده صحبت نمی کرد. نوعی شور و هیجان در کلامش حس می شد که خبر از بی قراری های قدیمی داشت .
از پشت تلفن فقط اصرارش بر این بود که حتما حرف ها و خاطراتش چاپ شود.
سعی کردم با طمانینه و آرامش در ادای کلماتم، حس امنیت و امانتداری را به او القا کنم . هر چند که خودم هم مطمئن نبودم که وعده این نهاد در چاپ خاطرات مبارزین انقلابی به واقعیت برسد. ولی دروغ چرا برای خودم هم جالب بود که یک زن چگونه در انقلاب و فعالیت های انقلابی نقش داشته و برای ارضای این کنجکاوی، به آن خانم گفتم که:
“حداقل اطمینانی که به شما میتوانم بدهم آن است که خاطرات شما بدون سانسور نوشته خواهد شد و حتی اگر چاپ نشود خودم آن را در هر جا که بتوانم نقل میکنم.”
این بار لحن کلامش آرام تر شد و این طور ادامه داد :
در همان اوایل انقلاب من و همسرم هر دو در تظاهرات شرکت می کردیم و گهگاه اعلامیه های حضرت امام (ره) را خودم رو نوشت می کردم.
اما وقتی که باردار شدم و مادرِ دو تا بچه به فاصله سنی کوتاه شدم. دیگر زیادوقت رونوشت نوشتن و پخش اعلامیه برای خانم های محله از من گرفته شد.
حدود یکسال از تولد بچه دوم و حدود 9 ماه از دوران بارداری فرزند سومی که در شکم داشتم می گذشت که یک شب نیروهای ساواک به منزل ما هجوم آوردند.
قبل از سر رسیدن نیروهای ساواک، همسایه طبقه بالا که از پنجره آن ها را دیده بود با ضد چند ضربه به سقف خانه که با هم رمز گذاری کرده بودیم به ما خبر آمدن ساواک را داد.
شوهرم بلافاصله هراسان به دنبال جایی می گشت که اعلامیه های امام را مخفی کند ولی در آن مدت زمان اندک که ساواک پشت در حیاط منتظر ورود به منزل بود کجا می شد اعلامیه ها را مخفی کرد.
ناگهان فکری به خاطرم رسید . روسری ام را مثلثی پهن کردم و اعلامیه ها را در آن قرار دادم و به شکمم بستم و چادرم را پوشیدم.
با خودم نجوا کردم خدایا به حق این جنین، ما را از شر این اشقیا نجات بده.
ساواک بدون در زدن سراسیمه وارد شد تمام خانه را زیر و رو کردند ولی هیچ چیزی را پیدا نکردند. شوهرم را کتک زنان از خانه بردند . اما بعد از چند روز چون هیچ مدرکی نداشتند او را آزاد کردند.
جنین آن روز الان خودش مادر شده و کوچکترین مبارز انقلابی است.
[سه شنبه 1396-11-17] [ 10:21:00 ب.ظ ]