ادعایش گوش فلک را کر کرده بود 

مدام منم منم میکرد

بینی اش را بالا گرفته بود و دستانش را پشت کمرش قفل کرده بود و خیلی صاف و خشک در کلاس قدم میزد:

من روزی فلان صفحه کتاب میخوانم

 من فلان صفحه مطالعه میکنم

من فلان صفحه مینویسم

من ارشد دارم

من نویسنده ام 

من باهوشم

من اگه جای تو بودم فلان کار را میکردم 

من …. من و باز هم من… 

دخترک نشسته بود و تک تک حرفهای معلمش را گوش میداد . کتابش را باز کرد 

بالای صفحه حدیثی از پیامبر (ص)بود

أَلا اُخبِرُكُم بِأَهلِ النّارِ؟ كُلُّ عُتُلٍّ جَوّاظٍ مُستَكبِرٍ؛

آيا شما را از اهل دوزخ آگاه نكنم؟ هر درشتخوىِ خشنِ متكبّر.

نگاهی به چشمان پر از غرور و نخوت معلمش انداخت و برایش در دل طلب آمرزش کرد.

موضوعات: احادیث و کلام بزرگان, دست نوشته های خودم  لینک ثابت



[پنجشنبه 1396-05-26] [ 12:21:00 ب.ظ ]