مصباح الهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
بهمن 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      





center>من کالای ایرانی میخرم



حرف دل

" هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."





کاربران آنلاین



Online User




موتور جستجوی امین





مطالب پر بیننده وبلاگ

  • دانلود کتاب شرح اسم( زندگینامه مقام معظم رهبری)
  • دعای تحویل سال نو( عربی، ترجمه فارسی ، سند ، صوت، اعمال، نظر مراجع)
  • دل نوشته ای برای مسافران جا مانده از اربعین
  • سه وظیفه اصلی طلاب از نگاه مقام معظم رهبری
  • تصاویر شاد، زیبا و متحرک ویژه میلاد حضرت فاطمه معصومه(ع)
  • کتاب خاطرات سفیر(توصیه شده به دختران جوان از طرف مقام معظم رهبری)
  • ناگهان بانگی برآمد ...خواجه مرد.!!!
  • به هرکه دل بستم تو شکستی....
  • دلتنگ روزهای خوب صبوری
  • حکایت عجیب و تکراری ته تغاری بودن
  • دریا به رود خانه رو نزند....
  • شهیده باختر بیگلری ،اولین شهید زن انقلاب،دلاوری از عشایرفارس
  • دخترانگی کن...(نامه ای به دخترم)
  • بزرگداشت شيخ اجل سعدي شيرازي و هفته شيراز
  • عاشقانه ای برای بابا
  • اعمال ماه مبارک رجب(روز اول و نیمه رجب و آخر ماه رجب)
  • می تراود مهتاب..
  • دلنوشته ی بارانی
  • هرگز مرا نشناختی...
  • شهید حسین خرازی، شهیدی از دیار غیرت
  • غدیر در کلام فواطم(علیهما السلام)
  • شعری زیبا در مورد مادر
  • نبض ازدواج را بگیرید...!!!
  • ارتباط و وابستگی روز بعثت و عید غدیر
  • حواست به شریک زندگیت باشه!
  • سوم خرداد سالروز آزادی خرمشهر ایران
  • با ساعت دلم ....
  • صفر به خیر نگذشت
  • زنان چهره شهر را تغییر می دهند!!
  • وزیر یا قاتل ؟ عزتمند یا ذلیل؟؟
  • شرمنده ی نگاه تشنه
  • روزگار عجیبی است ...
  • 7 تیر یا هفت تیر؟!
  • شب شهادت امام رضا (علیه السلام)
  • بوی بهار و بوی مرگ
  • غدير در آيات قرآنى
  • زنگ خطر... آخوند باید ساده زندگی کند!!!
  • ال جی، سامسونگ و دیگران
  • جون بن حوی غلام شهید امام حسین(علیه السلام)
  • مناجات با خدای بخشنده بخشایشگر
  • حکم نماز و وضو با ناخن مصنوعی
  • شب اول محرم
  • امام رئوف




  • کپی آزاده به شرط ذکر منبع :))



      محمد عروس ...!!!   ...

    «محمد باقريان» معروف به «محمد عروس» يكي از مبارزان سياسي قبل از انقلاب


    يكي از كساني كه تقريبا هميشه با دايي سيد حبيب جفت و جور و رفيق چهار دانگش بود، آقا «محمد باقريان» بود.

    محمد عروس

    اين آدم از بس خوش قواره و خوش رخ بود، تو محل معروف بود به «محمد عروس». وقتي از كوچه‌ي ما رد مي‌شد، مي‌ايستاديم و بازوها، سركول و سينه‌ي ستبر و هيكل ورزشكاري‌اش را تماشا مي‌كرديم.

    چشم‌هاي درشت، موهاي فرفري و طرز راه رفتنش كه خيلي با وقار و با ابهت بود، با قدم‌هاي سنگين، چشم همه را مي‌گرفت. او هميشه با دايي حبيب به مسجد و هيئت مي‌رفت و هر وقت مرا مي‌ديد، با مهرباني نگاهم مي‌كرد. آخر من خيلي زود پام به كوچه واشد. از صبح، يا مشغول تيله‌بازي و منچ و مار و پله بودم، يا گل يا پوچ و گل كوچك. براي همين، آمار همه‌ي رفت و آمدها و اتفاقات و برو و بياها و دعواهاي محلي و خانوادگي را داشتم و به نوعي اخبار دست اول، تو دستم بود.

    آن قدر سرمان شلوغ مي‌شد كه نمي‌فهميديم چطور روزمان شب شده. شب‌ها هم بيشتر قصه‌ي هيئت و مسجد بود. هيئت در كنار آموزش ديني و اخلاقي باعث شد كه رفقاي زيادي پيدا كنم و با بچه‌هاي ديگر آشنا شوم. در كنار همه‌ي اين‌ها، جنگ و دعواهاي رفاقتي و رو كم كني و جلوي گنده‌لات‌ها ايستادن هم جزء برنامه‌مان بود. هواي رفيق را داشتن و پشت پا نزدن به رفاقت هم حرف اول را مي‌زد.

    از جمله حوادثي كه در كوچه برام اتفاق افتاد، اين بود كه خرداد سال 1342 چله‌ي تابستان، زير آفتاب داغ، با يك عرق گير داشتيم فوتبال بازي مي‌كرديم. از جايي كه بازي مي‌كرديم، يعني از سر خيابان انبار گندم، ميدان (امين‌السلطان) بار فروش‌ها پيدا بود. كاميون‌ها و گاري‌ها را قشنگ مي‌ديديم كه ميوه و سبزي جابه‌جا مي‌كنند. شاگرد بار فروش‌ها صبح تا شب حنجره پاره مي‌كردند براي جلب مشتري. همين طور كه اين به آن و آن به اين پاس مي‌داديم و شوت مي‌كرديم، يك عده چوب به دست، عربده‌كشان از ميدان بار فروش‌ها ريختند بيرون! چوب‌هايشان به كلفتي دسته بيل بود. يقين، از خيابان صاحب جمع خريده بودند.

    اين يك عده، به حمايت از آقاي خميني شعار مي‌دادند «خميني عزيزم، بگو تا خون بريزم» يا «يا مرگ يا خميني»، و آن عده‌ي ديگر كه در ميدان به تماشا نشسته بودند، تير مي‌كردند(تحريك و تشويق مي كردند).

    جمعي، از ميدان آمدند بيرون و رفتند طرف ميدان شاه. چند دقيقه‌ي بعد، ماشين شهرباني آمد و آژان‌ها ريختند و زد و خورد و تيراندازي شد. ما فقط ماتمان برده بود و تماشا مي‌كرديم.

    مي‌ترسيديم جلو برويم.آن روز، وسط جمعيت، محمد عروس را ديدم كه مي‌دود و شعار مي‌دهد.


    چند روز بعد، از دايي سيد حبيب شنفتم كه آژان‌ها، محمد عروس و چند تا از سركرده‌هاي شورشي‌ها را گرفته‌اند و به زندان انداخته‌اند. من در آن ماجرا براي اولين بار اسم «آقاي خميني» را شنيدم. قيام خرداد 1342 برضد شاه، از آن جا شروع شد براي همين، اسم ميدان شاه را «ميدان قيام» گذاشتند و به همين اسم ماند و شد مقدمه‌ي انقلاب اسلامي.

    اما حساسيت و علاقه‌اي كه به محمد آقاي عروس داشتم، باعث شد كه پي‌گير قصه‌ي آن روز بشوم و دوستي و رفاقت ريشه‌داري بين من و محمد آقا پا بگيرد. براي همين، طالبم كه بقيه‌ي ماجرا محمد عروس را همين جا بگويم.

    سال 56، از طريق دايي سيد حبيب خبردار شدم كه محمد عروس بعد از سيزده سال، از زندان آزاد شده، چون خيلي تو نخ محمد آقا بودم، يك روز به ديدنش رفتم. خصوصا در آن روزها، بحث مبارزه با شاه داغ بود و آدم‌هايي مثل محمد عروس كه صابون زندان شاه به تن شان خورده بود، حرف‌هاي زيادي براي گفتن داشتند. محمد آقا، مثل گذشته، خوش رخ، و خوش قواره بود، فقط كمي شكسته شده بود. چند ساعتي با هم گپ زديم و از اين در و آن در گفتيم.

    يكي از چيزهاي شنيدني كه محمد آقاي عروس برام گفت، اين بود: «وقتي در زندان بودم، چند روحاني رو هم به بند ما آوردند و دستگاه شاه چند چاقوكش و قداره بند سابقه‌دار را قاتي آن‌ها كرد تا باعث آزار و اذيت آن‌ها بشن. آن موقع در زندان، چاقوكش‌ها و سابقه‌دارها، رسم و رسوم خودشون رو داشتند و اگر كسي زرنگ‌بازي در مي‌آورد، خفت‌اش مي‌كردند. آن‌ها به ظاهر قانوني ساخته بودند كه دو كَس در جمع ما جايي ندارد: يكي آدم فروش، و يكي هاپولي، يعني كسي كه چشم به ناموس اين و آن دارد؛‌ اما خودشون هيچ يك از اين دو قانون رو رعايت نمي‌كردن.»

    ازش پرسيدم: «آن روز كه بار فروش‌ها از ميدون ريختن بيرون، خرداد 1342 بود و من با بچه‌ها تو كوچه بازي مي‌كردم. خيلي طالبم بدونم بعدش چي شد؟»

    محمد آقا درباره‌ي آن روز گفت:

    - بعد ازاين كه شهرباني و ساواك ريختن و ما رو كت بسته بردن به شهرباني، حاج اسماعيل رضايي، حاج حسين شمشاد، حسين كاردي، عباس كاردي، حاج آقا توسلي، حاج علي نوري، حاج علي حيدري و مرتضي طاهري هم قاتي ما بودن و دستگير شدن. همه‌ي آن‌ها، بار فروش‌هاي ميدان بودن و به خاطر آقاي خميني ريختن تو خيابون و به نفع او شعار دادند؛ اما سردم‌دار همه‌ي اين‌ها، «طيب» بود. چند ساعت بعد از دستگيري ما، طيب حاجي رضايي رو كت بسته آوردند و تو بند ما انداختن. وقتي ما رو به زندان باغ شاه بردند، طيب هم همراهون بود. من باهاش كاري نداشتم، چون هميشه دوروبرش يك مشت چاقوكش بود.

    خودش هم از بزن بهادرها و لات‌هاي تهران بود و طرف‌دار شاه؛ جوري كه وقتي فرح پهلوي بچه‌دار شد و پسر اول رضا پهلوي را به دنيا آورد، طيب كوچه و محل را چراغوني كرد. رو همين حساب تا طيب را ديدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش كردم. دستبند به دستش بود. سلام كرد و گفت: «محمد آقا ما رفيق نامرد نيستيم.»

    جوابش رو ندادم؛ اما مي‌دونستم كه ساواك از علاقه‌ي طيب به آقاي خميني سوء استفاده مي‌كند. آن زمان طيب با «شعبان» سرشاخ بود. هر دو يكه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خريدار داشت. شعبان ورزشكار بود و طرف‌دار شاه؛ طيب ميدان‌دار و بارفروش و دست و دل‌باز و خير و يتيم نواز. در حالي كه هميشه شنيده بوديم او طرف‌دار و فدايي شاهه، يهو ورق برگشت وطيب شد بر ضد شاه. حالا تو دل طيب چه حال واحوال و انقلابي پيدا شده بود، خدا مي‌دونه. سران مملكت جلسه گذاشتند كه با طيب زد و بند كنند و وادارش كنند كه بگه خميني به من پول داده تا بار فروش‌ها رو تير كنم. آن روز در دادگاه، طيب رو به سرهنگ نصيري گفت: «حرف‌هاي شما درست؛ اما ما تو قانون مشتي‌گري، با بچه‌ي حضرت زهرا (س)در نمي‌افتيم. من اين سيد رو نمي‌شناسم؛ اما با او در نمي‌افتم»

    عاقبت دادگاه شاه به اسماعيل حاج رضايي، طيب حاج رضايي، من و حاج علي نوري حكم اعدام داد و به برادران كاردي و شمشاد و بقيه ده تا پانزده سال زندان دادند.

    بعد از اعلام حكم، ما را به بند هامون منتقل كردند. نصف شب، مأمور شهرباني آمد و زد به در زندان و گفت:‌«محمد باقري، حاج علي نوري، اعلي حضرت، با يك درجه تخفيف، عفو ملوكانه به شما داده.»

    اينها رو گفتند تا طيب تو بزنه و از ترس اعدام حرفش رو پس بگيره و بگه آقاي خميني منو تحريك كرد؛ اما طيب كه تو يك سلول ديگه زنداني بود، بلند گفت: «اين حرف‌ها رو براي ننه‌ات بزن يك بار گفتم باز هم مي‌گم؛ من با بچه‌ي حضرت زهرا در نمي‌افتم»

    فردا شب صدايي از سلول طيب آمد. فهميدم دارن مي‌برندشان براي اعدام. وقتي مي‌رفتن طيب زد به ميله‌ي سلول من و گفت: «محمد آقا اگر يك روز خميني رو ديدي سلام منو بهش برسون و بگو؛ خيلي‌ها شما رو ديدند و خريدند؛ ما نديده شما رو خريديم.»

    نيم ساعت بعد صداي رگبار آمد و معلوم شد كه تيربارونشون كردن. طيب رسم مردانگي رو به جا آورد و عاقبت به خير شد. هنوز هم حيرون كار طيب هستم.

    محمد آقا هر وقت اين قصه را برايم مي‌گفت، به پهناي صورت اشك مي‌ريخت و مي‌گفت: «هر وقت ياد آن شب مي‌افتم، قلبم مي‌گيره. خيلي طيب رو اذيت كردن تا از شاه طلب بخشش كنه؛ اما خدا اگر بخواد كسي رو بخره، مي‌خره. اسم طيب و حاج اسماعيل رضايي تا قيامت موندگاره».
    آن روز من با دقت به حرف‌هاي محمد آقا گوش كردم و مدام در اين فكر بودم كه اين خميني كه بوده كه طيب حاضر شد جانش را براي او بدهد؟‌ حرف‌هاي بي‌نظير محمد آقا مرا مشتاق كرد. از آن به بعد بيشتر به ديدنش مي‌رفتم.

    محمد آقا براي اين انقلاب زياد زحمت كشيد. مرد زندان‌هاي قزل‌قلعه، بندرعباس و سيرجان كه جواني‌اش را در آنها گذرانده بود، بسيار مورد بي‌مهري قرارگرفت. بسياري از پرچم‌داران و مشتي‌هاي خرداد 42 كه به رحمت حق رفته‌اند، نامشان هم غريب است.

    سال 63، وقتي مجروح شدم محمد آقا به عيادتم آمد و خيلي به حقير لطف و محبت كرد. ايشان بسيار قانع بود و هرگز به رنج‌ها و سختي‌هايي كه كشيد و به زندان‌هايي كه رفت، ننازيد و سر كسي منت نگذاشت و نگفت كه همه‌ي اين انقلاب مال من است؛ چون چند سال زندان رفته‌ام. بسيار كم‌توقع و سر به زير و پاك سيرت بود.

    سال 72 آقاي رضا طلا از طرف آقاي رفسنجاني پيغام آورد كه آقاي رفسنجاني مي‌خواهد محمد عروس را ببيند. حقير روزي را براي اين ديدار با كمك رضا طلا هماهنگ كردم و محمد آقا را پيش آقاي رفسنجاني بردم. آقاي رفسنجاني وقتي محمد عروس را ديد، اشك در چشمانش حلقه زد و او را در آغوش گرفت و بسيار از ديدنش خوشحال شد. آن روز آقاي رفسنجاني گفت: «اين محمد آقا رو دست كم نگيريد. او مرد بزرگي است. در آن سال كه من و آقاي ناطق نوري و چند روحاني ديگر در زندان شاه اسير بوديم، شاه براي آزار و اذيت ما چندين چاقوكش و قداره‌بند رو به بند ما آورد تا باعث آزار اذيت ما بشن. آنجا محمد آقا مردانگي كرد و همه جا با ابهت و قواره و نفوذي كه داشت، جلوي قداره‌بندها ايستاد و نگذاشت مزاحمتي براي ما درست كنند. او به گردن ما حق داره»

    بعد رو به محمد آقا گفت: «الان كجا هستي و چه كار مي‌كني؟»
    محمد آقا گفت: «در ميدان تره‌بار حجره دارم».

    *حجره مال خودته؟

    -بله.

    گفتم: «نه آقا مستأجره»

    همان موقع آقاي رفسنجاني نامه‌اي نوشت و دستور داد كه به محمد آقا حجره بدهند تا كاسبي كند، اما از بي‌مرامي‌ اين روزگار، محمد آقا مجبور شد براي تهيه پول حجره‌، خانه‌اش را بفروشد. آن موقعي كه تماشاچيان صاحب كاخ شدند، همسر مومنه‌اش خانه به دوش شد. و دلش شكست. آن حجره را با هزار مصيبت به او دادند. عاقبت محمد آقا در سال 76 سكته كرد و يك سال زمين‌گير بود. در آن مدت هميشه به ديدنش مي‌رفتم تا اينكه فوت كرد. خدا رحمتش كند. بله، اين بازي روزگار است؛ اما «چنان زندگي كن تو اندر جهان/ كه چون مرده باشي نگويند مرد».

    منبع

    موضوعات: جالب ترین ها, انقلاب و شهدا  لینک ثابت



    [شنبه 1398-02-07] [ 10:13:00 ق.ظ ]





      نه بلند به جنسیت سالاری...!!!   ...

    بعضی چیزها را حتی اگه زورمون نرسه که عوضش کنیم

    حتی اگه نتونیم تغیر و تحولی در افکار و ایدئولوژیی افراد به وجود بیاریم

    حداقلش اینه که خفه نشیم

    بلند فریاد بزنیم

    که نه صرفا جنس مذکر داشتن وجه برتری و تفاخره!

    و نه جنس زن بودن، مستلزم وجه برتری است!

    باید شایسته ها سالار باشند!

    باید تعهد و تخصص حرف اول و آخر را بزند

    تا کی قرار است رفتار تبعیض آلود خود را توجیه کنیم

    زن همانقدر انسان است که مَرد

    و مَرد هم در انسانیت هیچ برتری به زنان ندارد.

    موضوعات: دست نوشته های خودم  لینک ثابت



    [شنبه 1397-11-13] [ 09:33:00 ق.ظ ]





      دردهاي صاحب دار!!   ...

    درد چند سالي است كه مهمان ناخوانده ي سفره تنم شده است، آنقدر صميمي كه وقتي گهگاهي سرسنگين مي شود و كمتر يادم مي كند، حسابي دلم برايش تنگ مي شود.

    از جايي خواندم يا كسي گفت، نمي دانم ولي حرفش تامل بر انگيز بود وقتي گفت

    دردها سفير خداوند هستند كه نگاهمان را به سويش پر رنگ تر كنيم.

    و امروز ياد دردهاي ريز و درشتي افتادم كه بيماران تحمل مي كنند

    كه  خدا چقدر به  سفره ي دلشان نزديك است

    انگار كه درد ها هم صاحب دارند

    نبايد كم محلشان كنيم!!!

     

     

    موضوعات: دست نوشته های خودم  لینک ثابت



    [سه شنبه 1397-11-09] [ 11:41:00 ب.ظ ]





      هرگز مرا نشناختی...   ...

    موضوعات: شعر و دست نوشته  لینک ثابت



    [دوشنبه 1397-08-07] [ 11:55:00 ق.ظ ]





      دلنوشته ی بارانی   ...

     

    آسمان باز هم دلش طاقت نیاورد

    دل شیشه ایش شکست

    وقتی بغض چشم های ابر را دید

    و باز گریست

    و اشکش

    باران

    نام گرفت

    موضوعات: شعر و دست نوشته  لینک ثابت



     [ 10:57:00 ق.ظ ]





      دانلود کتاب خط عاشقی 3-خاطرات شهدا از عشق به امام رضا(ع)   ...

    کتاب زیبا و خواندنی خاطرات شهدا از عشق به امام رضا(ع)

    دانلود كتاب

    موضوعات: معرفي كتاب  لینک ثابت



    [دوشنبه 1397-07-09] [ 06:40:00 ب.ظ ]





      قسم به کربلا که محکومید و به زودی انتقام خواهیم گرفت..   ...

    قسم به خون

    قسم به حسین

    قسم به عاشورا

    قسم به کربلا

    قسم به خدا

    که  کل یوم عاشورا و

    کل الارض کربلا

    حمله وحشیانه، کور دلانه، ناجوانمردانه، بی هدف و تفرقه اندازانه گروهک پلید و دون صفت و کودک کش احوازی برای همیشه تاریخ محکوم است.

    به حول و قوی الهی سربازان غیرتمند ایران متحد و بزرگ عباس منشانه به زودی انتقام خون برادران و کودکان و زنانمان را از شما بزدلان نامرد خواهد گرفت .

    به گلوی بریده حضرت علی اصغر قسم که سربازان اسلام و ایران بیدارند…

    موضوعات: مناسبت ها, دست نوشته های خودم  لینک ثابت



    [شنبه 1397-06-31] [ 06:44:00 ب.ظ ]





      زنان چهره شهر را تغییر می دهند!!   ...

    در راستای بیانات و اقدامات جالب و روشنگرانه شهرداری در تبلیغ بر علیه حجاب که در پوستری علنا چادر مشکی و عفت زنانگی را مخالف زیبایی شهرشان میبینند خوب  ترکیب رنگ مشکی و قرمزی که زنان ایرانی آفریده اند را دوباره ببینند:

     چند نکته و عکس را بدون هیچ توضیحی ببینیم:

    1. بنر شهرداری

    بنر ضد حجاب شهرداری

    2. زنان

    زنان چهره شهر را تغییر می دهند

    زنان چهره شهر را تغییر می دهند

    زنان چهره شهر را تغییر می دهند

    موضوعات: مناسبت ها  لینک ثابت



    [سه شنبه 1397-06-20] [ 10:30:00 ق.ظ ]





      دلنوشته برای روز اول ماه محرم   ...

    حج نا تمام ماند و عرفه پر شور تر از همیشه شنوای، نجواگری های عاشقانه های حسین (ع) بود. زینب بار سفر می بست و رقیه مشتاق سفر. 

    سفر برای کودکان همیشه دلنشین است. دیدن مکان های نرفته… آشنایی با دوستان جدید…و شاید بازی های جدید

    اما 

    تنها حسین می دانست که انتهای این سفر چیست

    کاروان به کربلا رسیده و شاید تا کوفه دیگر راهی نباشد

    اما بوی مشمئز خیانتِ کوفیان مانند اهل بصره در زمان امیرالمومنین شامه را آزار می دهد

    آری پسر رسول خدا را به گمان خود به مسلخ کشیده اند 

    اما جز حسین شاید کسی نداند که انتهای این سفر جاودانگی است

    قرب خدا و محبوبیت پیش رسول خدا و غرور علی است

    و چه از از این زیباتر

    “ما رایت الا جمیلا "زینب اینگونه فقط معنا می شود.

     

    موضوعات: دست نوشته های خودم  لینک ثابت



     [ 07:55:00 ق.ظ ]





      انتشار کتاب سنجه های حقانیت دین اسلام   ...

    کتاب سنجه های حقانیت دین اسلام


    نوشته سرکار خانم #زهرا_احمدی مدیریت حوزه#الزهرا_شیراز به چاپ رسید. در این کتاب مهم ترین جلوه های حقانیت اسلام با بیان علمی و مستند بیان شده است.
    قیمت کتاب 150000 ریال
    چاپ اول
    انتشارات میتراس

    1534314066img_20180815_104215_122.jpg

    موضوعات: بدون موضوع, معرفي كتاب  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1397-05-24] [ 10:47:00 ق.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    " هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."
     
     
    مداحی های محرم