مدتی است اسم ها در ذهنم نمی ماند ، چهره ها و حالات را می شناسم ولی اسمشان را از یاد برده ام .می گویند دچار کهولت اندیشه شده ام . فرهنگ واژه هایم امروزی نیست .
نمی دانم اسم این اینکه در اوج خواب ناز بلند شویی و با آب سرد دست و صورتت را بشویی تا بتوانی 2 رکعت حرف بزنی چیست؟
نمی دانم اسم اینکه یک نفر تمام هستی و کائنات و نعمت هاش را برایت سفره کنه و فقط بگه یواشتر، خودت را خفه نکنی چیست؟( کلوا و اشربوا و لا تسرفوا …….ولا تفسدوا)
ذهن کند و آلزایمری من فقط یک واژه را می شناسد و باور دارد و آن هم فقط عشقه!!
نه کشکه … نه دوغه … نه حماقت … ونه مسخره …هر روز برایم تجربه و تکرار می شود .

واین معنای امید ،در زندگی من است چه باور کنی و چه نه… فرقی نمی کند…

چون هست مثل هوا هر روز استشمامش می کنی و هیچگاه نمی بینی اش و درکش نمی کنی مگر روزی که دیگر نباشد…


موضوعات: شعر و دست نوشته  لینک ثابت



[سه شنبه 1394-11-13] [ 08:33:00 ب.ظ ]