مصباح الهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
بهمن 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      





center>من کالای ایرانی میخرم



حرف دل

" هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."





کاربران آنلاین



Online User




موتور جستجوی امین





مطالب پر بیننده وبلاگ

  • دانلود کتاب شرح اسم( زندگینامه مقام معظم رهبری)
  • دعای تحویل سال نو( عربی، ترجمه فارسی ، سند ، صوت، اعمال، نظر مراجع)
  • دل نوشته ای برای مسافران جا مانده از اربعین
  • سه وظیفه اصلی طلاب از نگاه مقام معظم رهبری
  • تصاویر شاد، زیبا و متحرک ویژه میلاد حضرت فاطمه معصومه(ع)
  • کتاب خاطرات سفیر(توصیه شده به دختران جوان از طرف مقام معظم رهبری)
  • ناگهان بانگی برآمد ...خواجه مرد.!!!
  • به هرکه دل بستم تو شکستی....
  • دلتنگ روزهای خوب صبوری
  • حکایت عجیب و تکراری ته تغاری بودن
  • دریا به رود خانه رو نزند....
  • شهیده باختر بیگلری ،اولین شهید زن انقلاب،دلاوری از عشایرفارس
  • دخترانگی کن...(نامه ای به دخترم)
  • بزرگداشت شيخ اجل سعدي شيرازي و هفته شيراز
  • عاشقانه ای برای بابا
  • اعمال ماه مبارک رجب(روز اول و نیمه رجب و آخر ماه رجب)
  • می تراود مهتاب..
  • دلنوشته ی بارانی
  • هرگز مرا نشناختی...
  • شهید حسین خرازی، شهیدی از دیار غیرت
  • غدیر در کلام فواطم(علیهما السلام)
  • شعری زیبا در مورد مادر
  • نبض ازدواج را بگیرید...!!!
  • ارتباط و وابستگی روز بعثت و عید غدیر
  • حواست به شریک زندگیت باشه!
  • سوم خرداد سالروز آزادی خرمشهر ایران
  • با ساعت دلم ....
  • صفر به خیر نگذشت
  • زنان چهره شهر را تغییر می دهند!!
  • وزیر یا قاتل ؟ عزتمند یا ذلیل؟؟
  • شرمنده ی نگاه تشنه
  • روزگار عجیبی است ...
  • 7 تیر یا هفت تیر؟!
  • شب شهادت امام رضا (علیه السلام)
  • بوی بهار و بوی مرگ
  • غدير در آيات قرآنى
  • زنگ خطر... آخوند باید ساده زندگی کند!!!
  • ال جی، سامسونگ و دیگران
  • جون بن حوی غلام شهید امام حسین(علیه السلام)
  • مناجات با خدای بخشنده بخشایشگر
  • حکم نماز و وضو با ناخن مصنوعی
  • شب اول محرم
  • امام رئوف




  • کپی آزاده به شرط ذکر منبع :))



      اجاره نشین حضرت معصومه(سلام الله علیها)   ...

    از پنجره سالن نگاهی به بیرون کردم . انگار مثل مور و ملخ آدم تو این شهر ریخته اند ،از آن بدتر ماشین های جورواجور و رنگارنگی است که از این بالا مثل کرمهایی در هم لول خورده،دیده میشوند.

    حالم گرفته است از این شلوغی و هوای دم کرده . نگاهم را که برمیگردانم سید مجتبی رو میبینم که صورت معصومش از تب گل انداخته و با دهانش نفس میکشه ،بچه مریض داشتن بدترین درد دنیاست .

    خونه شده مثل بازار شام .یه عده از وسایل تو کارتن هستند و یه عده کف سالن . 

    این ریخت و پاشیدگی خانه خیلی آزارم میده ولی چکار میشه کرد صاحبخانه مدتیه که پاهاش رو کرده تو یک کفش ،که الا و لله باید خانه را تخلیه کنید ،خواهرم میخواد بیاد بشینه . حالا هر کی ندانه ما که خوب میدانیم که خواهرصاحبخانه بنده خدا سال تا سال از ترس اخلاق تند برادرش به خانه اش پا هم نمیگذارد.

    یهو یادم به حرف آقا سید مرتضی میافته که میگفت مواظب باش گاهی تو فکر و تخیل هم آدم ممکنه غیبت کنه …

    با این یاد آوری از حرفهای سید مرتضی ،به خودم میام . 

    آره دیگه راست میگه ،هر چی باشه آسید چند سال درس طلبگی خونده ..مردم روستامون رو سرش قسم میخورن . استغفرلله مریم دوباره زدی کوچه خاکی که…

    سعی میکنم فکرهای بد رو از خودم دور کنم .به طرف آشپزخانه میرم تا حداقل یه سوپ برای سید مجتبی درست کنم . بچه ام داره از تب میسوزه . این داروها کی اثر میکنه پس ؟

    قابلمه رو برداشتم سوپ بپزم که گوشیم خورد.

    پیش شماره از شهرمان بود .  پیش خودم گفتم خدایا تو این گرفتاری فقط دیگه مهمان نباشه که خودت وضعیت خانه و زندگیمو رو میبینی.

    خواستم گوشی رو جواب ندهم که باز حرفهای آقا سید پیش نظرم آمد .حواست باشه هیچ وقت ادای دروغ گفتن رو هم در نیار…

    تو ذهنم به آسید گفتم چشم همسر عزیزتر از جان. 

    گوشی رو جواب دادم .همون چیزی بود که فکرشو میکردم یه عده از بچه های طلبه حوزه به همراه همسراشان برای زیارت حضرت معصومه داشتند میامدند اینجا و ظهر دنبال جای اسکان بودند.

    خدایا چکار کنم من…. تو این اوضاع ،چطور مهمان داری کنم …

    نگاهم به عکس حرم حضرت معصومه افتاد که آسید از مشهد خریده بودو روی دیوار سالن  پذیرایی زده بود .

    با خودم گفتم .من کی هستم که مهمان حضرت معصومه رو قبول نکنم..؟

    پس با عزم جزم به دوستان پشت خط گفتم .قدمتون سر چشم تشریف بیاورید . 

    بعد که گوشی رو قطع کردم دوباره نگاهی به عکس کردم و گفتم 

    بی بی جان !قدم مسافران و زائرانت سر چشم ولی تو رو به جان جوادت برای ما هم یه خانه جور کن تا از شر این صاحبخانه تند مزاج خلاص بشیم یا حضرت معصومه…

    مهمان امدند و رفتند و شب هنگام آسید با بغلی پر از میوه و لبخند از راه رسید و گفت مریم خانم .بیا که خبر خوبی دارم . خانه پیدا کردم . دیدی گفتم از کرامات خانم حضرت معصومه، آوارگی ما نیست. طبقه دوم خانه ی پدر یکی از دوستامه، نزدیک حرم .

    بعد لبخندی شیرینی زد و با چشمک گفت  دیدی شوهرت چقدر با عرضه هست !!!

    نگاهی به سید مجتبی که الان کاملا سالم روی روروک خود بازی میکرد انداختم و گفتم 

    بله …صد البته که همینطور است…

    و با خودم گفتم :

    کار ، کار شماست حضرت بی بی معصومه 

    از کرامات شما هیچ چیز ،عجیب نیست… 

    در حالی که عمامه آسید را از سرش برمی داشتم گفتم 

    راستی آسید امروز دوستانتان از روستا اومدند.ظهرهم همه مهمان بی بی جان  و خانه ما بودند 

    با گفتن این حرف آسید برگشت

     چشمانش به چشمانم قفل شد و حلقه های اشکش به من فهماند که او هم فهمید که کار ،کار این بانوی خوبیهاست 

    یا حضرت معصومه

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [سه شنبه 1396-05-24] [ 09:40:05 ق.ظ ]





      لبیک باید گفت   ...

    روزها یکی بعد از دیگری می آمد و می رفت . بی هیچ اتفاق و تغییر مهمی 

    همشون مثل هم 

    انگار که از روزهای زندگی کپی گرفته باشند

    مدام مثل هم تکرار میشد 

    تا اینکه یه خبر تمام روند زندگی تکراریم رو تغییر داد.

    توی دفتر کارم نشسته بودم که تلفن زنگ خورد .صفحه نمایشگر پیش شماره شهر قم را نشان می داد . بخاطر شرایط کاری که در حوزه داشتم خیلی عجیب نبود که از قم تماسی با من بگیرند .

    گوشی را برداشتم .صدای خانمی بود 

    شما برای سفر حج آماده هستید؟

    شما از شهرتون برای این سفر انتخاب شدید به خاطر کارهایی… 

    دیگه ادامه صدای اون خانم رو نمیشنیدم .انگار در آسمانها بودم و جسمم روی زمین

    خودم رو کنار خانه خدا حس می کردم

    حس پرواز روح را اولین بار با تمام وجودم حس می کردم

    ولی آیا واقعا من آماده بودم؟؟

    من کجا و آن حریم ملکوتی و بهشتی کجا

    با صدای خانم پشت خط تلفن دوباره به زمین فرود آمده بودم

    چکار کنم؟؟اسمتون رو بنویسم.

    لحظه ای بدون اینکه متوجه کلماتم باشم گفتم 

    بله.. 

    لبیک

    لبیک

     اللهم لبیک

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1396-05-19] [ 06:17:00 ب.ظ ]





      شب انسانیت   ...

    ناله ها و زوزه های گرگ پیر شب در فضای برهنه آسمان پیچیده است.

    بدجور شب شده آسمان انسانیت .

    دخترکان بی گناه دوباره زنده به گور میشوند 

    گناه ،شیر و شکر دهان ها و ذهن ها شده 

    و قلم هایی که تو به اسمشان قسم خوردی حیایشان را قورت داده اند 

    خدایا من هم گرفتار همین رذیلت ها هستم کم و زیاد و درجه بندیش مهم نیست 

    مهم آلوده بودن است حتی اگر یه ذره باشد…

    به تو پناه میبرم از دست شیطان درون و بیرون.. 

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [سه شنبه 1396-05-17] [ 10:13:00 ب.ظ ]





      انسانیت گم شده    ...

    مادرانه

    شب بود . حوالی خنکا و آرامش مطلق شبانگاهی 

    نمیدانم شاید هم دمدمهای صبح بود 

    خواب چشمانم رو چهار قبضه در اختیار گرفته بود که ناگهان صدایی مثل تیغ ،سکوت و آرامش و خوابم را پاره کرد .

    بلند شدم اطرافم را نگاه کردم صدا صدای بچه گربه بود . مثل اینکه از دهان مادرش ،موقع جا به جایی از دیوار به زمین افتاده بود .

    گربه ی مادر روی دیوار بود و بچه گربه پایین دیوار 

    یکی از بالا ناله ی گریه مانندی می کرد و یکی هم از پایین دیوار گریه می کرد 

    مادر نمیتونست پایین بیاد چون جای بچه وسط صندوقهای کنار دیوار آنقدر تنگ بود که جای مادر نمیشد و بچه گربه نمیتونست بالا بره چون هنوز پنجه هایش قدرت  بالا رفتن از دیوار را نداشت و ضعیف بود.

    این  شده بود که هر دو طرف نالان بودند.

    بلند شدم به سراغ صندوقها رفتم نگاه حراسان گربه ی مادر را کاملا حس میکردم .

    صندوق ها را کنار زدم و خودمو کنار کشیدم .

    گربه مادر بلافاصله جستی زد و بچه اش رو دندان گرفت و رفت . روی دیوار نشست و با زبانش کودکش رو لیسید و بوسید.

    و من در این فکر که فرزندان مادران مطلقه، در کدام صندوق و حصار اسیر می شوند که صدای ناله و گریه اشان را حتی مادرانشان هم نمی شنوند که به دادشان برسند.

    یک حیوان نمیتواند از فرزندش دل بکند اما چطور و در کجا آدمیت گم شد که مادر، به داد فرزند اسیرش نمی رسد .

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



     [ 03:11:00 ب.ظ ]





      سلفی حقارت    ...

    وقتی عکس های نمایندگان سلفی بگیر با خانم موگرینی دست به دست در فضای مجازی می چرخد و لعن و ذم اهالی موبایل به دست را برمی انگیزد . با خودم فکر میکنم چقدر فاصله است میان شعار و شعور…

    چقدر دور است خودباوری از خودباختگی…

    چطور عده ای به راحتی با شعار خود باوری ، استقلال و مبارزه با استکبار،شعور مردم را به سخره می گیرند و رای جمع میکنند و به مجلس می روند تا نماینده شعارهای مقدس مردم شوند، 

    اما شعور حفظ شعارهایشان را ندارند .

    چطور عزت ایران بزرگ را نادیده میگیرند و از سر و کول هم بالا میروند تا هوس گرفتن سلفی با عوامل انزوای هسته ای ایران بزرگ از کفشان نرود !

    برادر من اگر شعور حفظ هویت و شخصیت ایرانی و اسلامی را نداری حداقل شعار هم نده!

    خودت باش چون شعار هم شعور و حرمت دارد!

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [دوشنبه 1396-05-16] [ 10:55:00 ب.ظ ]





      شکوه, غلامی امام هشتم   ...

    ​گرد پیری برسر داشت و این چهره اش را دلنشین تر کرده بود.

    قامتش هر چند لرزان بود اما هنوز گام هایش همچنان پر هیبت و با شکوه می نمود.

    شاید در نیمه شبی بوده باشد که صورتش را به سوی گنبد طلای امام مهربانی ها گردانیده و در دل چنین نجوا کرده باشد: امشب منتظر جوابت هستم آقا

    و بعد همین که قلم را به عشق امام رضا به دست گرفته باشد کلمات این غزل خودشان بر روی کاغذ چنین صف کشیده باشند: 

    مضمون بکر، غیر تو پیدا نمی کنم

    تا مدح توست، لب به سخن وا نمی کنم…
    آن شب، جمعیت سرتاسر سالن را فرا گرفته بود. اما غلامرضا تنها خواسته اش پذیرش غلامی اش از امام بود. میان اسم و مسمّا پیوندی هست به یقین.

    نگاهی به آسمان کرد. صدایش را صاف کرد و خواند.
    مضمون بکر، غیر تو پیدا نمی کنم

    تا مدح توست، لب به سخن وا نمی کنم

    نامم اگر غلام رضا هست خویش را

    با نردبان اسم تو بالا نمی کنم
    چند ساعت از پایان شب شعر نگذشته بود  که امام رئوف مزد غلامش را قبل از آنکه عرقش خشک شود، پرداخت کرد. غلامِ رضایی اش امضا شد. 

    پیشکشی ناچیز به روح بزرگ شاعر اهل بیت #غلامرضا_شکوهی که بعد از تقدیم آخرین شعرش به امام رضا، آسمانی شد.
    #نجمه_رضوی
    @golabane

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [جمعه 1396-05-13] [ 03:33:00 ب.ظ ]





      میلاد امام رئوف    ...

    صدای تیک تاک عقربه های ساعت

    مشرق و مغربی خورشید

    بی تابی عجیب هوا

    شرجی شدن دلهای عاشق 

    نوید آمدن خبری را میدهد 

    خبری که در گوش تاریخ هنوز هم که هنوز است زنگ میزند…

    گوش به زنگ باشید !

    دارد می آید او که باید بیاید 

    او که خورشید ایران می شود 

    و قبله فرشتگان آسمانی در زمین

    دارد میاید ابا الجواد 

    دارد میاید سلطان طوس

    دارد میاید امام مهر و مهربانی 

    دارد میاید امام رضا

    دست بکوبید و گل بپاشید 

    زمین را ریسه شادی بکشید 

    دارد میاید هشتمین امید خدا

    امام رضا

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [سه شنبه 1396-05-10] [ 11:06:00 ب.ظ ]





      حکایت عجیب و تکراری ته تغاری بودن   ...

    خیلی با خودم دل دل کردم که این مطالب را بنویسم یا نه

    آخه یه چیزهایی حرمت داره حرمتش هم به نگفتنه

    به زبان که بیاد حرمتش میشکنه و فرو میریزه

    حکایت اما حکایت مسئولیت پذیری و انسانیته که باید حداقل اشاره ای به آنها بشه

    ته تغاری ها میدونند چی میگم…

    که وقتی به آخر انرژی و شادابی پدر و مادر می رسی چه حسی داره

    وقتی دوره جوانیشون گذشته و دوران بیماری و غم و غصه فرا رسیده چه حسی داره

    وقتی تنها هستی با وجود تنها نبودن چه حالی داره…

    وقتی متهمی و محکومی به وظایفی که منحصر به تو نیست اما انگار محکومی به آن ها ،چه حالی داره

    (حال یا به حکم وجدان خودت یا نگاه سنگین مردم یا دل رئوفت و یا دستور پروردگارت…)

    وقتی بهانه ی همه خستگیهایت را با عبارت خدا اجرت بدهد ، قرار می دهند

    وقتی دیگر بچه ها ، شانه خالی کردنهایشان را به اسم گرفتاری تعبیر می کنند

    و راحت طلب بودنشان را به اسم وقت نداشتن

    ته تغاری ها میفهمند من چی میگم…

    و یا بهتر بگم مسئولیت پذیرها میفهمن من چی میگم

    ته تغار به اولی و اخری بودن دنیا آمدن نیست

    ته تغاری یعنی ته تغار معرفت بودن

    یعنی اول انسانیت

    حالا چه اول به دنیا بیایی یا آخر

    ته تغاری یعنی

    کسانی که حرمت و انسانیت و خوش قلبی هنوز برایشان معنا دارد

    کسانی که وقت و گرفتاریشان فقط یک چیز است والدین…

    ته تغاری ها می فهمن من چی میگم…..

    موضوعات: دست نوشته های خودم  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1396-04-14] [ 12:26:00 ب.ظ ]





      7 تیر یا هفت تیر؟!   ...

    همیشه عصبانیت ها ، لجاجت ها و تعصب های بی مورد و حتی برخوردهای فیزیکی از کوچکترین ارتباطات بشری و روابط خانوادگی گرفته تا مناقشات عظیم بین المللی و جنگ ها زمانی اتفاق می افتد که زبان عقلانیت و استدلال پوشیده است یا پوشانده شده است .

    آن زمان دیگر زبان محبت و نوع دوستی و انسانیت رخت بر می بندد و زبان هفت تیر و تفنگ ها باز می شود .زمانه ترور و گفتگوی تفنگ ها آغاز می شود چون یک طرف و یا گاهی دوطرف ماجرا پای استدلالشان چوبین گشته است.

    اما هفت تیر در تاریخ انقلاب اسلامی ایران نمود و نمونه تلخ و یادگاری سیاهی از نبرد یک طرفه از کسانی است که زبان استدلالشان قطع گشته و توبره ی ایدئولوژی هایشان سوراخ گشته است!!!

    افرادی که طمع قدرت و حب جاه چشم دلشان را کور کرده و لذت ماجراجویی و خونریزی از آن ها انسان نماهایی ساخته که برای ساختن کاخ آمال خویش از ریختن هیچ خون بی گناهی رویگردان نیستند .

    تاریخ همان تاریخ است منافق دیروز، داعش امروز است و داعش امروز ،همان منافق دیروز….

    کسانی که خود را خدا می دانند و حق حیات و مرگ خود و دیگر انسان ها را به دست و اختیار خود می بینند.

     کسانی که زبانی جز زبان ترور نمی شناسند و حرفی جز حرف هفت تیر (تفنگ) بلد نیستند .

    نمی توان برای این چنین افرادی از استدلال و منطق سخن گفت و مذاکره کرد ،  چون نمی توان در ظرف سوراخ ،آب ذخیره کرد.


    هفت تیرها می گذرند اما خون های به ناحق ریخته روز به روز رنگ هفت تیر تاریخ انقلاب اسلامی را پر رنگ تر می کند .


    اما تا تفکر و عقلانیت نباشد زبان هفت تیر (تفنگ)و تروریسم باز و لجام گسیخته است.

    موضوعات: مناسبت ها, دست نوشته های خودم  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1396-04-07] [ 08:58:00 ق.ظ ]





      شهید علی اقبالی دوگاهه   ...

    قرار شبهای جمعه یادی از خاطرات سرخ هست🌹 این هفته ادای احترامی میکنیم به #شهید🌷#خلبان #علی_اقبالی_دوگاهه که به دستور صدام گور به گور شده بدن پاکش را به ماشین بستند و دو نیم کردند و نیمی از پیکرش را در نینوا و نیمی دیگر را در موصل دفن کردند و بعد از بیست و دو سال خاک و استخوان پاک و مظلومش به وطن برگشت.
    .

    ما نمی‌دانستیم شهید شده یا نه! من در برزخ بودم. گاهی خوابش را می‌دیدم همیشه هم با لباس پرواز بود. هر چه کاپشنش را می‌گرفتم که بماند، اما او می‌رفت. در خواب گفته بود که من دیگر نمی‌آیم سه شب پشت سر هم در خواب یکی از دوستان آمده بود که به فریده بگویید: من زنده‌ام‌! اما برای شماها دیگه بر‌نمی‌گردم. از او خواسته بود تا نشانه‌هایی بدهد که فقط من و همسرم می‌دانستیم. نشانه‌ها را که داد خشکم زد. چراکه همه درست بودند.

    چه زمانی به شکل رسمی خبر شهادت را به شما اطلاع دادند؟

    سال 1361صلیب‌سرخ نامه‌ای برای نیروی هوایی آورد که تعدادی خلبان ایرانی به شهادت رسیده و ما دفنشان کردیم. در نهایت بعد از پیگیری‌های ما سردار باقر‌زاده قول دادند که من پیگیری می‌کنم و پیکر اینها را پیدا می‌کنم.

    خلبان‌های شهید را که آوردند، من به بچه‌های نیروی هوایی گفتم که باید یک نشانه‌ای بدهید که من مطمئن شوم آنچه از پیکر علی به من می‌دهید، خود علی است. لب مرز بودیم که به من گفتند که خانم دوگاهه آیا دست راست علی پلاتین داشت. من گفتم بله! علی عاشق فوتبال بود. برای همین در بازی دستش شکسته بود. دستش را گچ گرفت. اما بد جوش خورده بود. برای همین بار دومی که رفت امریکا، دوباره آنجا دستش را درمان کرد و در دستش پلاتین کار گذاشت. قرار بود بعد آمدن از امریکا پلاتین را در بیاورد. به خواست خدا فرصت انجام این کار نشد. برای من محرز شد که این پیکر از آن علی است. پیکر را دیدم جمجمه علی را از وسط بریده بودند. پیکر علی من که برگشت، گفتم اینها 22سال در تنهایی و غربت بودند و مردم سراغشان نرفتند، باید جایی در بهشت زهرا باشند که مردم به راحتی به زیارتشان بروند. همین‌طور هم شد. قطعه 50 بهشت‌زهرا امروز مأمن همسر شهیدم است.
    .
    .
    یادش تا ابد جاودان فرزند دلیر ایران🌷🌷🌷🌷
    .
    .

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



    [جمعه 1396-04-02] [ 12:54:00 ق.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    " هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."
     
     
    مداحی های محرم